زوال عشق پارت پنج مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_پنج #مهدیه_عسگری
در اتاق و قفل کردم و به سمت کمدم رفتم و درشو باز کردم و چمدون بزرگ مشکیمو درآوردم که در اتاق به صدا دراومد...مطمعن بودم مامانه....داد زدم:مامان برو بعدا باهم حرف میزنیم _باشه دخترم....
هر نوع لباس و کیف و کفشی برداشتم... دیگه تا آخر عمرم باید با پولایی که داشتم سر میکردم....تو حساب پس اندازم ۲۰۰میلیونی داشتم باید صبح برش می داشتم که بابا حسابمو مسدود نکنه که دستم کوتاه بشه....
چمدونم و بستم و کوله مشکیمو درآوردم و مدارک و گوشی و کیف پولمو توش گذاشتم....
گذاشتمشون توی کمد به محض اینکه شب شد فرار کنم و برم....حاضر بودم آواره بشم ولی با اون سهیل اشغال ازدواج نکنم...
فک میکردم که زندگیم همینطوری باقی می مونه قافل از اینکه با این فرار زندگیم چن تغییر بزرگی میکنه...
تا شب منتظر بودم....در اتاق و اروم باز کردم و وقتی دیدم همجا رو تاریکی مطلق فرا گرفته به اتاق برگشتم و....
در اتاق و قفل کردم و به سمت کمدم رفتم و درشو باز کردم و چمدون بزرگ مشکیمو درآوردم که در اتاق به صدا دراومد...مطمعن بودم مامانه....داد زدم:مامان برو بعدا باهم حرف میزنیم _باشه دخترم....
هر نوع لباس و کیف و کفشی برداشتم... دیگه تا آخر عمرم باید با پولایی که داشتم سر میکردم....تو حساب پس اندازم ۲۰۰میلیونی داشتم باید صبح برش می داشتم که بابا حسابمو مسدود نکنه که دستم کوتاه بشه....
چمدونم و بستم و کوله مشکیمو درآوردم و مدارک و گوشی و کیف پولمو توش گذاشتم....
گذاشتمشون توی کمد به محض اینکه شب شد فرار کنم و برم....حاضر بودم آواره بشم ولی با اون سهیل اشغال ازدواج نکنم...
فک میکردم که زندگیم همینطوری باقی می مونه قافل از اینکه با این فرار زندگیم چن تغییر بزرگی میکنه...
تا شب منتظر بودم....در اتاق و اروم باز کردم و وقتی دیدم همجا رو تاریکی مطلق فرا گرفته به اتاق برگشتم و....
۵.۸k
۰۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.