رمان ماهک پارت 62
#رمان_ماهک #پارت_62
ازینکه بدن لختمو داشت میدید حس خیلی بدی داشتم دست لرزونمو روی دستش گزاشتم اما سمج تر از قبل سعی داشت حوله رو از تنم بیرون بیاره اروم لب زدم
+ولم کن ارش بزار برم
اگر بعد ها میگفت ک اصلا اون لحظه صداتو نشنیدم تعجب نمیکردم چون حتی خودمم بزور صدای خودمو میشنیدم
سعی کرد دستمو از توی استین حوله بیرون بیاره همچنان مقاومت میکردم اولین قطره اشکم پایین ریخت با بغض گفتم
+خواهش میکنم بزار برم
توجهی نکرد باید یجور متوقفش میکردم واسه همین خودمو بهش نزدیک کردم و رفتم تو بغلش سفت گرفته بودمش
دستاش کنار تنش بود چهرشو نمیدیدم اما بدون شک توی تک تک اعضای صورتش تعجب رو میشد دید
اروم اروم دستاشو پشت کمرم گزاشت و متقابلا توی اغوشش گرفتم قلب هردومون تند میزد هردومون نفس نفس میزدیم
من از ترس و اون از هیجان...
چند لحظه ای بعد سرمو بالا اوردم خودمو کشیدم بالا روی پاشنه پا ایستادم و چونه شو بوسیدم
حالت چشماش دیگه عصبی نبود اما هنوز هم سفت گرفته بودم سرمو پایین اوردم با دستای لرزونمو اولین دکمه پیرهنشو باز کردم و بعدی و بعدی و بعدی رو...
با انگشتم روی سینه لخت و ورزیدش شروع کردم به کشیدن نقشای فرضی دستاش شل شد زیر چونه مو گرفت و سرمو بالا اورد
نگاهش خیره ی لبام بود منم خیره ی چشماش شدم و سرمو به سرش نزدیک کردم و لبامو به لبهاش...
چشماش بسته شد قبل از اینکه لبامون بهم برخوردی کنه با همه توانم هلش دادم عقب تعادلش رو از دست داد و افتاد روی تخت
قبل از اینکه از بهت بیرون بیاد و بفهمه چی شده با دو به سمت اتاق مطالعم رفتم و قبل از اینکه بهم برسه رفتم داخل و در اتاقو قفل کردم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ازینکه بدن لختمو داشت میدید حس خیلی بدی داشتم دست لرزونمو روی دستش گزاشتم اما سمج تر از قبل سعی داشت حوله رو از تنم بیرون بیاره اروم لب زدم
+ولم کن ارش بزار برم
اگر بعد ها میگفت ک اصلا اون لحظه صداتو نشنیدم تعجب نمیکردم چون حتی خودمم بزور صدای خودمو میشنیدم
سعی کرد دستمو از توی استین حوله بیرون بیاره همچنان مقاومت میکردم اولین قطره اشکم پایین ریخت با بغض گفتم
+خواهش میکنم بزار برم
توجهی نکرد باید یجور متوقفش میکردم واسه همین خودمو بهش نزدیک کردم و رفتم تو بغلش سفت گرفته بودمش
دستاش کنار تنش بود چهرشو نمیدیدم اما بدون شک توی تک تک اعضای صورتش تعجب رو میشد دید
اروم اروم دستاشو پشت کمرم گزاشت و متقابلا توی اغوشش گرفتم قلب هردومون تند میزد هردومون نفس نفس میزدیم
من از ترس و اون از هیجان...
چند لحظه ای بعد سرمو بالا اوردم خودمو کشیدم بالا روی پاشنه پا ایستادم و چونه شو بوسیدم
حالت چشماش دیگه عصبی نبود اما هنوز هم سفت گرفته بودم سرمو پایین اوردم با دستای لرزونمو اولین دکمه پیرهنشو باز کردم و بعدی و بعدی و بعدی رو...
با انگشتم روی سینه لخت و ورزیدش شروع کردم به کشیدن نقشای فرضی دستاش شل شد زیر چونه مو گرفت و سرمو بالا اورد
نگاهش خیره ی لبام بود منم خیره ی چشماش شدم و سرمو به سرش نزدیک کردم و لبامو به لبهاش...
چشماش بسته شد قبل از اینکه لبامون بهم برخوردی کنه با همه توانم هلش دادم عقب تعادلش رو از دست داد و افتاد روی تخت
قبل از اینکه از بهت بیرون بیاد و بفهمه چی شده با دو به سمت اتاق مطالعم رفتم و قبل از اینکه بهم برسه رفتم داخل و در اتاقو قفل کردم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴.۷k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.