❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part80
تقریبا اخرهای مهمونی بود و همه بعد از تشکر از آلفاجم و تبریک گفتن به آیو و یونگی از تالار خارج میشدن!
والری واقعا خسته و کسل شده بود و دوست داشت هرچه زودتر به تخت خوابش پناه ببره!
ـــ تبریک میگم جناب مین!
صدای بم مرد مسنی والری رو به خودش آورد.
مرد شباهت غیر قابل انکاری به تهیونگ داشت و نیاز نبود والری باهوش باشه تا بفهمه اون عموی تهیونگه!
یونگی با سردی گفت: ممنونم بابت حضورتون جناب کیم!
کیم خندید و به یجی و تهیونگ که تازه نزدیک شده بودن اشاره کرد: نیاز به تشکر نیست، به هرحال اخر هفته باید جبرانش کنین!
والری دستهاش رو مشت کرد و انگشت های پاشو تو کفش فشار داد!
ایو پرسید: مگه اخر هفته چه خبره؟
کیم با غرور گفت: مراسم نامزدی دختر و برادر زاده عزیزم!
تهیونگ به چشمای برافروخته والری نگاه کرد!
دوست داشت عموی کفتار صفتش رو دار بزنه!
سیترا که عصبانیت والری رو حس کرد، با لحنی طعنه آمیز گفت: البته که میایم جناب کیم، البته اینبار به شما هدیه ای خاص تر از ببر میدم!
کیم با سرخوشی گفت: اون ببر واقعا با شکوه بود، حیف که زود از مراسم خارجش کردین، شما واقعا دست و دلبازین آلفاجم!
لیسی به لبش زد و پرسید: قراره چه چیزی هدیه کنین؟
سیترا نگاه تیز و زهر داری بهش انداخت: برای شما شاید یه گله کفتار، به هرحال هم نوعا خوب با هم کنار میان!
سکوت معناداری برقرار شد و تهیونگ عاشق این جواب دندان شکن آلفاجم بود!
یجی با اخم گفت: شما خیلی گستاخین آلفاجم!
یه تای ابروی سیترا رفت بالا و کیم به سرعت بازوی یجی رو کشید: این چه حرفیه؟ زود از ایشون عذرخواهی کن!
سیترا پوزخندی زد: نیازی به عذر خواهی نیست، خیلی وقته یه بهانه میخام شراکتم رو باهات قطع کنم کیم!
والری با تعجب به سیترا نگاه کرد!
یعنی این کارا رو میکرد تا دل اون خنک بشه؟!
ناخاسته احساس قدرت بهش دست داد.
احساس مهم بودن و اینکه حتی اگه تهیونگ نباشه بازم کسی هست که بهش اهمیت بده!
کیم لبش رو گاز گرفت و با پشیمونی گفت: اگه شما شراکت رو باهامون بهم بزنین شرایطمون خیلی سخت میشه!
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part80
تقریبا اخرهای مهمونی بود و همه بعد از تشکر از آلفاجم و تبریک گفتن به آیو و یونگی از تالار خارج میشدن!
والری واقعا خسته و کسل شده بود و دوست داشت هرچه زودتر به تخت خوابش پناه ببره!
ـــ تبریک میگم جناب مین!
صدای بم مرد مسنی والری رو به خودش آورد.
مرد شباهت غیر قابل انکاری به تهیونگ داشت و نیاز نبود والری باهوش باشه تا بفهمه اون عموی تهیونگه!
یونگی با سردی گفت: ممنونم بابت حضورتون جناب کیم!
کیم خندید و به یجی و تهیونگ که تازه نزدیک شده بودن اشاره کرد: نیاز به تشکر نیست، به هرحال اخر هفته باید جبرانش کنین!
والری دستهاش رو مشت کرد و انگشت های پاشو تو کفش فشار داد!
ایو پرسید: مگه اخر هفته چه خبره؟
کیم با غرور گفت: مراسم نامزدی دختر و برادر زاده عزیزم!
تهیونگ به چشمای برافروخته والری نگاه کرد!
دوست داشت عموی کفتار صفتش رو دار بزنه!
سیترا که عصبانیت والری رو حس کرد، با لحنی طعنه آمیز گفت: البته که میایم جناب کیم، البته اینبار به شما هدیه ای خاص تر از ببر میدم!
کیم با سرخوشی گفت: اون ببر واقعا با شکوه بود، حیف که زود از مراسم خارجش کردین، شما واقعا دست و دلبازین آلفاجم!
لیسی به لبش زد و پرسید: قراره چه چیزی هدیه کنین؟
سیترا نگاه تیز و زهر داری بهش انداخت: برای شما شاید یه گله کفتار، به هرحال هم نوعا خوب با هم کنار میان!
سکوت معناداری برقرار شد و تهیونگ عاشق این جواب دندان شکن آلفاجم بود!
یجی با اخم گفت: شما خیلی گستاخین آلفاجم!
یه تای ابروی سیترا رفت بالا و کیم به سرعت بازوی یجی رو کشید: این چه حرفیه؟ زود از ایشون عذرخواهی کن!
سیترا پوزخندی زد: نیازی به عذر خواهی نیست، خیلی وقته یه بهانه میخام شراکتم رو باهات قطع کنم کیم!
والری با تعجب به سیترا نگاه کرد!
یعنی این کارا رو میکرد تا دل اون خنک بشه؟!
ناخاسته احساس قدرت بهش دست داد.
احساس مهم بودن و اینکه حتی اگه تهیونگ نباشه بازم کسی هست که بهش اهمیت بده!
کیم لبش رو گاز گرفت و با پشیمونی گفت: اگه شما شراکت رو باهامون بهم بزنین شرایطمون خیلی سخت میشه!
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.