❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
یونگی به حرف اومد: موقعی که محموله ها رو می پیچوندی باید به اینجاهاشم فکر میکردی!
کیم به غلط کردن افتاد: متاسفم من مجبور شدم... خواهش میکنم بهم یه فرصتـ..
سیترا اخم کرد: گورتو گم کن بیرون کیم، امشب ظرفیتم تکمیله!
یجی با حرص بازوی پدرش رو کشید: به این عوضیا التماس نکن، من و تهیونگ باهاتیم!
خواستن برن که سیترا صدا زد: تو بمون گود بوی!
تهیونگ با تعجب ایستاد و به یجی و عموش اشاره کرد برن.
نزدیک آلفاجم شد: بله؟
سیترا عمیق نگاهش کرد. میتونست از تو چشماش بخونه که نسبت به عمو و دخترعموش تنفر داره!
سیترا: تو این مدت خیلی کمک کردی و باید ازت تشکر کنم.
تهیونگ: من وظیفم رو انجام دادم!
سیترا: نه، اتفاقا وظیفه ات نبود، و فقط لطف کردی، در واقع تو هیچ وظیفه ای در قبال والریا نداری، باهات قرارداد میبندم تا جبرانش کنم اما....
چشمهای تهیونگ برق زد و سرش رو اورد بالا: اما چی؟
سیترا هشدار دهنده نگاهش کرد: اما از این به بعد حق نداری اطراف والری بپلکی، همونطور که گفتم تو هیچ وظیفه ای در قبالش نداری!
قلب تهیونگ فشرده شد و اعتراض کرد: اما آلفاجم....
سیترا با تحکم حرفش رو قطع کرد: مسئولیتش با منه و به زودی با یه مرد آشناش میکنم...
پوزخندی زد و سرتاپای تهیونگ رو از نظر گذروند: نه با یه نر!
تهیونگ حتی از بچگی هم رو اسباب بازی هاش حساس بود و دلش نمیخاست کسی بهشون دست بزنه...
و حالا حس افتضاحی داشت... برای اولین بار تو عمرش عاشق شده بود و والری رو تا حد مرگ میخاست، اما این طور که معلوم بود آلفاجم از مردای کره ای دل خوشی نداشت و قرار بود والری رو به مرد دیگه ای بسپره!
از تصورش تا عمق استخون هاش از خشم و حسادت سوخت و غرید: این کار رو با من نکن آلفاجم، اون تنها چیزیه که بعد از این همه سال زندگی بی ثمر با تمام وجودم میخامش!
قلب والری با دیدن خشم و حسادت تهیونگ و اعترافش لرزید و فهمید که کمتر از تهیونگ عاشق نیست!
یونگی که نقشه سیترا رو فهمیده بود گفت: هر کسی لیاقت یه چیزی رو داره، اما فکر نکنم تو لیاقت یاقوت ما رو داشته باشی!
آیو اضافه کرد: امسال تو با دختر عموهاشون ازدواج میکنن!
سیترا پوزخند زد: چرا نمیری مقدمات نامزدیتو بچینی؟!
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
یونگی به حرف اومد: موقعی که محموله ها رو می پیچوندی باید به اینجاهاشم فکر میکردی!
کیم به غلط کردن افتاد: متاسفم من مجبور شدم... خواهش میکنم بهم یه فرصتـ..
سیترا اخم کرد: گورتو گم کن بیرون کیم، امشب ظرفیتم تکمیله!
یجی با حرص بازوی پدرش رو کشید: به این عوضیا التماس نکن، من و تهیونگ باهاتیم!
خواستن برن که سیترا صدا زد: تو بمون گود بوی!
تهیونگ با تعجب ایستاد و به یجی و عموش اشاره کرد برن.
نزدیک آلفاجم شد: بله؟
سیترا عمیق نگاهش کرد. میتونست از تو چشماش بخونه که نسبت به عمو و دخترعموش تنفر داره!
سیترا: تو این مدت خیلی کمک کردی و باید ازت تشکر کنم.
تهیونگ: من وظیفم رو انجام دادم!
سیترا: نه، اتفاقا وظیفه ات نبود، و فقط لطف کردی، در واقع تو هیچ وظیفه ای در قبال والریا نداری، باهات قرارداد میبندم تا جبرانش کنم اما....
چشمهای تهیونگ برق زد و سرش رو اورد بالا: اما چی؟
سیترا هشدار دهنده نگاهش کرد: اما از این به بعد حق نداری اطراف والری بپلکی، همونطور که گفتم تو هیچ وظیفه ای در قبالش نداری!
قلب تهیونگ فشرده شد و اعتراض کرد: اما آلفاجم....
سیترا با تحکم حرفش رو قطع کرد: مسئولیتش با منه و به زودی با یه مرد آشناش میکنم...
پوزخندی زد و سرتاپای تهیونگ رو از نظر گذروند: نه با یه نر!
تهیونگ حتی از بچگی هم رو اسباب بازی هاش حساس بود و دلش نمیخاست کسی بهشون دست بزنه...
و حالا حس افتضاحی داشت... برای اولین بار تو عمرش عاشق شده بود و والری رو تا حد مرگ میخاست، اما این طور که معلوم بود آلفاجم از مردای کره ای دل خوشی نداشت و قرار بود والری رو به مرد دیگه ای بسپره!
از تصورش تا عمق استخون هاش از خشم و حسادت سوخت و غرید: این کار رو با من نکن آلفاجم، اون تنها چیزیه که بعد از این همه سال زندگی بی ثمر با تمام وجودم میخامش!
قلب والری با دیدن خشم و حسادت تهیونگ و اعترافش لرزید و فهمید که کمتر از تهیونگ عاشق نیست!
یونگی که نقشه سیترا رو فهمیده بود گفت: هر کسی لیاقت یه چیزی رو داره، اما فکر نکنم تو لیاقت یاقوت ما رو داشته باشی!
آیو اضافه کرد: امسال تو با دختر عموهاشون ازدواج میکنن!
سیترا پوزخند زد: چرا نمیری مقدمات نامزدیتو بچینی؟!
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.