❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
والری دستای تهیونگ رو پس زد، چرخید و روبه روش ایستاد: پس تا پایان این شرایط فرمالیته جرعت نکن بهم نزدیک بشی مستر کیم!
از سرویس زد بیرون و توجهی به نگاه های خیره یجی نکرد!
قلبش بدجوری شکسته بود و حس میکرد فقط یه بازیچه بوده!
به سمت سیترا حرکت کرد تا کنارش بشینه.
به محض اینکه رسید، صدای آهنگ تانگو بلند شد و زوج ها دسته دسته به سمت پیست رفتن!
والری شات ویسکی رو سرکشید و پوزخند زد: اوه چه رمانتیک، کی باورش میشه یه گله مافیای قاتل دور هم جمع بشن و اینجوری برقصن؟
سیترا که دلیل عصبانیت والری رو حدس زده بود پرسید: کی اذیتت کرده توله ی من؟
لحن محکم و مالکانه سیترا به والری دلگرمی میداد و دوست داشت خودشو لوس کنه...کاری که تو بچگی هیچ وقت انجامش نداده بود: تو میدونستی اون کیم حرومی نامزد داره؟
سیترا: مردا عوضی تر از اونن که به نظر میان بیب!
والری آهی کشید و خواست چیزی بگه که با صدای جونگکوک متوقف شد: به من افتخار یه رقص رو میدین لیدی زیبا؟
نگاه همه کسایی که اون اطراف بودن، به دست جونگکوک که به سمت سیترا دراز شده بود خیره موند!
هیچ مردی جرعت نداشت حتی به سیترا نزدیک بشه و حالا این مرد خوشچهره سیاهپوش به ملکه مافیا پیشنهاد رقص میداد؟!
یونگی و ایو خودشون رو به کوک رسوندن و یونگی بازوشو کشید: کوک، کافیه بیا بریم!
اما کوک رو به سیترا گفت: منتظرم لیدی!
سیترا احساسات چندگانه ای داشت اما عصبی نبود!
چشمای معصوم و بیگناه کوک نشون میداد اون واقعا حافظه اش رو از دست داده و قصدش بازی دادن سیترا نیست!
سیترا اما اخم کمرنگی کرد: به رقص علاقه ای ندارم!
همه مهمونا انگار یه جورایی خیالشون راحت شد که سرگرم نوشیدن و رقصیدن شدن!
کوک اما تسلیم نشد و کنار سیترا رو کاناپه نشست: پس میتونم وقتتون رو برای یه همصحبتی کوتاه بگیرم؟
همه متعجب به کوک و رفتار جسورانه اش نگاه کردن!
جالب اینکه سیترا هم اونجور که باید باهاش تندی نمیکرد:برای تو وقتی ندارم!
کوک:یونگی هیونگ میگه که من با شما گذشته مشترکی داشتم،میگه اگه باشما صحبت کنم ممکنه خاطراتم رو به یاد بیارم!
چهره سیترا سرد شد و چشماش مات: اون گذشته نفرین شده رو اگه بیاد نیاری خیلی بهتره جئون!
ایو و یونگی رو کاناپه ای رو به روی سیترا نشستن و کوک پرسید: من آدم خیلی بدی بودم؟
سیترا با دیدن معصومیت چشمهای کوک
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
والری دستای تهیونگ رو پس زد، چرخید و روبه روش ایستاد: پس تا پایان این شرایط فرمالیته جرعت نکن بهم نزدیک بشی مستر کیم!
از سرویس زد بیرون و توجهی به نگاه های خیره یجی نکرد!
قلبش بدجوری شکسته بود و حس میکرد فقط یه بازیچه بوده!
به سمت سیترا حرکت کرد تا کنارش بشینه.
به محض اینکه رسید، صدای آهنگ تانگو بلند شد و زوج ها دسته دسته به سمت پیست رفتن!
والری شات ویسکی رو سرکشید و پوزخند زد: اوه چه رمانتیک، کی باورش میشه یه گله مافیای قاتل دور هم جمع بشن و اینجوری برقصن؟
سیترا که دلیل عصبانیت والری رو حدس زده بود پرسید: کی اذیتت کرده توله ی من؟
لحن محکم و مالکانه سیترا به والری دلگرمی میداد و دوست داشت خودشو لوس کنه...کاری که تو بچگی هیچ وقت انجامش نداده بود: تو میدونستی اون کیم حرومی نامزد داره؟
سیترا: مردا عوضی تر از اونن که به نظر میان بیب!
والری آهی کشید و خواست چیزی بگه که با صدای جونگکوک متوقف شد: به من افتخار یه رقص رو میدین لیدی زیبا؟
نگاه همه کسایی که اون اطراف بودن، به دست جونگکوک که به سمت سیترا دراز شده بود خیره موند!
هیچ مردی جرعت نداشت حتی به سیترا نزدیک بشه و حالا این مرد خوشچهره سیاهپوش به ملکه مافیا پیشنهاد رقص میداد؟!
یونگی و ایو خودشون رو به کوک رسوندن و یونگی بازوشو کشید: کوک، کافیه بیا بریم!
اما کوک رو به سیترا گفت: منتظرم لیدی!
سیترا احساسات چندگانه ای داشت اما عصبی نبود!
چشمای معصوم و بیگناه کوک نشون میداد اون واقعا حافظه اش رو از دست داده و قصدش بازی دادن سیترا نیست!
سیترا اما اخم کمرنگی کرد: به رقص علاقه ای ندارم!
همه مهمونا انگار یه جورایی خیالشون راحت شد که سرگرم نوشیدن و رقصیدن شدن!
کوک اما تسلیم نشد و کنار سیترا رو کاناپه نشست: پس میتونم وقتتون رو برای یه همصحبتی کوتاه بگیرم؟
همه متعجب به کوک و رفتار جسورانه اش نگاه کردن!
جالب اینکه سیترا هم اونجور که باید باهاش تندی نمیکرد:برای تو وقتی ندارم!
کوک:یونگی هیونگ میگه که من با شما گذشته مشترکی داشتم،میگه اگه باشما صحبت کنم ممکنه خاطراتم رو به یاد بیارم!
چهره سیترا سرد شد و چشماش مات: اون گذشته نفرین شده رو اگه بیاد نیاری خیلی بهتره جئون!
ایو و یونگی رو کاناپه ای رو به روی سیترا نشستن و کوک پرسید: من آدم خیلی بدی بودم؟
سیترا با دیدن معصومیت چشمهای کوک
... ادامه دارد ...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۴.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.