Part110
Part110
+کای ..من.. من واقعا نمیفهمم…
نزاشت ادامه بدم و لباشو رو لبام کوبید سریع از خودم جداش کردمو سیلی محکمی نثارش کردم
+گمشو برو پایین
کای : ا/ت
+کای حق نداری بیای نزدیک تر… برو عقب
((اونجو ))
-این صدای ا/ت نیست ?!
کتی : چرا داره داد میزنه ..
~داره جیغ میزنه… بیاین بریم بالا
سریع خواستیم از پله ها بریم بالا که دیدم ا/ت داره میاد پایین ..صداشون کل خونه رو پر کرده
+کای ..من از همون اول بهت گفتم که تو دل من فقط و فقط اسم یه مرد حک شده میفهمی? حالا برو بیرون
کای : ا/ت متاسفم… ولی بهم حق بده ..من عاشقتم
این بار داد زدم
+کای برو بیروووووووووووووون
کای : میرم اما از عشقت دست نمیکشم بالاخره عاشقم میشی ..بالاخره منو میبینی ..
رفتم جلو و یقه لباسشو گرفتم و سمت در کشیدم
+بهت گفتم بیرووو بیرون از خونه منننننننن
پرتش کردم پشت در و سریع درو بستم
میرا : باورم نمیشه
تو همون حالت پشت در خشکم زده بود…
کتی : خدا لااقل میزاشتی ۲۴ ساعت بگذره بعد… چه خبرته اخه ?!!!
رز : از شر بیتا خلاص شدیم گیر کای افتادیم…
+بیتا راست میگفت ..خدا نمیخواد فرشتشو به من بده
~هییی ا/ت ..اگه اون فرشتست تو انسانیییی… بفهممم..
اشکام سرازیر شد
-ا/ت ..میخواست کاری کنه ?!
با این حرفش همه نگاهشونو به دهن من دوختن
سرمو اروم تکون دادم و گریه هام شدت گرفت
اس ار : هیییش اروم باش… گریه نکن… (منو تو بغلش گرفت )
+من نمیخواستم اینطوری بشه… نمیخوام نه بیتا نه کای دلشون بشکنه…
اشکامو پاک کردم ..
+اصلا ..اصلا کوک نباید بفهمه… فهمیدین ?
همه سر تکون دادن ..با لیسو رفتم تو اتاقمون
~بیا بخواب دیگه
+تو بخواب ..من میخوام یکم بنویسم
~باشه پس من چراغو خاموش میکنم تو چراغ مطالعه رو روشن کن
+باشه بخواب ..شب بخیر
~شب بخیر
صندلی رو به عقب کشیدم و پشت میز نشستم
همه چیز رو نوشتم کل اتفاقات رو…
با شنیدن صدایی از گوشیم دفترو بستمو گوشیمو برداشتم
×*: خوابی ?
+*: نه
×* : میخوای بیام دنبالت ? بریم یکم قدم بزنیم ?
+* : یکم خستم
×* : برات بستنی هم میخرماااا
+* : کمتر از یه ربع دیگه حاضرم :)
×* : عشق شکموی خودممم.. باشه نیم ساعت دیگه بیا پایین منتظرم
زود سمت کمد لباس رفتم اروم بازش کردم تا لیسو بیدار نشه
یه هودی بلندو کلاه دار مشکی رو با کتونی مشکیم برداشتم.. اروم رو نوک پنجه هام راه میرفتم تا دخترا بیدار نشن ساعت ۲ نصفه شب بود ..در رو باز کردم و کتونیمو فوری پوشیدم ..موهامو روی شونه هام مرتب کردمو کلاهمو سرم گذاشتم ..کوک دم در بود ..فوری پریدم تو بغلش
که با اخم نگام کردم ترسیدم نکنه قضیه کای رو فهمیده باشه
......×
#loveme°•
+کای ..من.. من واقعا نمیفهمم…
نزاشت ادامه بدم و لباشو رو لبام کوبید سریع از خودم جداش کردمو سیلی محکمی نثارش کردم
+گمشو برو پایین
کای : ا/ت
+کای حق نداری بیای نزدیک تر… برو عقب
((اونجو ))
-این صدای ا/ت نیست ?!
کتی : چرا داره داد میزنه ..
~داره جیغ میزنه… بیاین بریم بالا
سریع خواستیم از پله ها بریم بالا که دیدم ا/ت داره میاد پایین ..صداشون کل خونه رو پر کرده
+کای ..من از همون اول بهت گفتم که تو دل من فقط و فقط اسم یه مرد حک شده میفهمی? حالا برو بیرون
کای : ا/ت متاسفم… ولی بهم حق بده ..من عاشقتم
این بار داد زدم
+کای برو بیروووووووووووووون
کای : میرم اما از عشقت دست نمیکشم بالاخره عاشقم میشی ..بالاخره منو میبینی ..
رفتم جلو و یقه لباسشو گرفتم و سمت در کشیدم
+بهت گفتم بیرووو بیرون از خونه منننننننن
پرتش کردم پشت در و سریع درو بستم
میرا : باورم نمیشه
تو همون حالت پشت در خشکم زده بود…
کتی : خدا لااقل میزاشتی ۲۴ ساعت بگذره بعد… چه خبرته اخه ?!!!
رز : از شر بیتا خلاص شدیم گیر کای افتادیم…
+بیتا راست میگفت ..خدا نمیخواد فرشتشو به من بده
~هییی ا/ت ..اگه اون فرشتست تو انسانیییی… بفهممم..
اشکام سرازیر شد
-ا/ت ..میخواست کاری کنه ?!
با این حرفش همه نگاهشونو به دهن من دوختن
سرمو اروم تکون دادم و گریه هام شدت گرفت
اس ار : هیییش اروم باش… گریه نکن… (منو تو بغلش گرفت )
+من نمیخواستم اینطوری بشه… نمیخوام نه بیتا نه کای دلشون بشکنه…
اشکامو پاک کردم ..
+اصلا ..اصلا کوک نباید بفهمه… فهمیدین ?
همه سر تکون دادن ..با لیسو رفتم تو اتاقمون
~بیا بخواب دیگه
+تو بخواب ..من میخوام یکم بنویسم
~باشه پس من چراغو خاموش میکنم تو چراغ مطالعه رو روشن کن
+باشه بخواب ..شب بخیر
~شب بخیر
صندلی رو به عقب کشیدم و پشت میز نشستم
همه چیز رو نوشتم کل اتفاقات رو…
با شنیدن صدایی از گوشیم دفترو بستمو گوشیمو برداشتم
×*: خوابی ?
+*: نه
×* : میخوای بیام دنبالت ? بریم یکم قدم بزنیم ?
+* : یکم خستم
×* : برات بستنی هم میخرماااا
+* : کمتر از یه ربع دیگه حاضرم :)
×* : عشق شکموی خودممم.. باشه نیم ساعت دیگه بیا پایین منتظرم
زود سمت کمد لباس رفتم اروم بازش کردم تا لیسو بیدار نشه
یه هودی بلندو کلاه دار مشکی رو با کتونی مشکیم برداشتم.. اروم رو نوک پنجه هام راه میرفتم تا دخترا بیدار نشن ساعت ۲ نصفه شب بود ..در رو باز کردم و کتونیمو فوری پوشیدم ..موهامو روی شونه هام مرتب کردمو کلاهمو سرم گذاشتم ..کوک دم در بود ..فوری پریدم تو بغلش
که با اخم نگام کردم ترسیدم نکنه قضیه کای رو فهمیده باشه
......×
#loveme°•
۱۱.۲k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.