Part111
Part111
×خیلی خوشگلی
+تو هم همیشه خوشتیپی
×خب کجا بریم ?
+گفتی برام بستنی میخری
خندید
×خب بابا میریم بستنی میخوریم
سوار ماشین شدیم ..طبق معمول با یه دستش دستمو گرفت و با دست دیگش فرمونو..
یکم بعد رسیدیم
×صبر کن من الان بستنیارو میخرم و میام
+باشه ..زود بیا
با رفتنش اینه ماشینو پایین اوردم تا یه نگاهی به خودم بندازم وقتی از خودم مطمئن شدم اینه رو بالا فرستادم… یه نگاه به دور و برم کردم ماشینمون کنار یه پارک بزرگ بود ..با اینکه شب بود اما همچنان شلوغ بود ..یه دختر بچه رو دیدم که رو زمین نشسته و گریه میکنه ..از ماشین پیاده شدم ..یکم به اطراف نگاه کردم که شاید مادرشو پیدا کنم اما پیداش نکردم
+عزیزم گریه نکن ..چرا گریه میکنی اخه?
*مامانم کووو? (هق میزد )
+هییش.. اروم باش حتما همینجاهاس زودی میاد پیشت باشه ?
*من میتلسمم..
+نترس قشنگم نترس اوووم بستنی دوست داری ?
*آله ..خیلی دوست دالم
+خوبه بیا بریم به عمو جونگ کوک بگیم یه بستنیم برای تو بخره ..
*بلیم(دیگه گریه نمیکرد)
به طرف ماشین رفتم که کوک اومد
+اا.. کوک یه بستنی دیگه هم میشه بخری
×بعلهه حتما ولی این خانم کوچولو مامانش کجاست ??
*میشه بلای من بستنی توت فلنگی بگیلی?
×اوووو. باشه چشم… دودقیقه ای اینجام
کوک رفت یه بستنی دیگه گرفت و سوار ماشین شد
×بفرماییید
دختر کوچولو رو روی پاهام نشوندم و هر سه مشغول خوردن بستنی بودیم ..از اونجایی که هم من و هم دختر کوچولو عاشق بستنی ای که دستمون بود بودیم صدای هوم هوممون از شدت خوشمزگی کل ماشینو پر کرده بود و این باعث شده بود کوک از خنده رو صندلی ولو شه
*عموکوکی…
#loveme
×خیلی خوشگلی
+تو هم همیشه خوشتیپی
×خب کجا بریم ?
+گفتی برام بستنی میخری
خندید
×خب بابا میریم بستنی میخوریم
سوار ماشین شدیم ..طبق معمول با یه دستش دستمو گرفت و با دست دیگش فرمونو..
یکم بعد رسیدیم
×صبر کن من الان بستنیارو میخرم و میام
+باشه ..زود بیا
با رفتنش اینه ماشینو پایین اوردم تا یه نگاهی به خودم بندازم وقتی از خودم مطمئن شدم اینه رو بالا فرستادم… یه نگاه به دور و برم کردم ماشینمون کنار یه پارک بزرگ بود ..با اینکه شب بود اما همچنان شلوغ بود ..یه دختر بچه رو دیدم که رو زمین نشسته و گریه میکنه ..از ماشین پیاده شدم ..یکم به اطراف نگاه کردم که شاید مادرشو پیدا کنم اما پیداش نکردم
+عزیزم گریه نکن ..چرا گریه میکنی اخه?
*مامانم کووو? (هق میزد )
+هییش.. اروم باش حتما همینجاهاس زودی میاد پیشت باشه ?
*من میتلسمم..
+نترس قشنگم نترس اوووم بستنی دوست داری ?
*آله ..خیلی دوست دالم
+خوبه بیا بریم به عمو جونگ کوک بگیم یه بستنیم برای تو بخره ..
*بلیم(دیگه گریه نمیکرد)
به طرف ماشین رفتم که کوک اومد
+اا.. کوک یه بستنی دیگه هم میشه بخری
×بعلهه حتما ولی این خانم کوچولو مامانش کجاست ??
*میشه بلای من بستنی توت فلنگی بگیلی?
×اوووو. باشه چشم… دودقیقه ای اینجام
کوک رفت یه بستنی دیگه گرفت و سوار ماشین شد
×بفرماییید
دختر کوچولو رو روی پاهام نشوندم و هر سه مشغول خوردن بستنی بودیم ..از اونجایی که هم من و هم دختر کوچولو عاشق بستنی ای که دستمون بود بودیم صدای هوم هوممون از شدت خوشمزگی کل ماشینو پر کرده بود و این باعث شده بود کوک از خنده رو صندلی ولو شه
*عموکوکی…
#loveme
۱۰.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.