دوست برادرم پارت56
(10دقیقه بعد)
جلو فرودگاه نگه داشت سریع پیاده شد و دوید داخل خیلی شلوغ بود و جمعیت زیادی اونجا بود و این پیدا کردن میسو رو سخت کرده بود...صدای گریه ها و مردم زیاد بود که نشان میداد خانواده افراد تو هواپیما هستن ....
بلاخره بعد گشتن بین مردم میسو رو که رو صندلی ها یه کنار نشسته بود و داشت گریه میکرد رو پیدا کرد سریع سمتش دوید وبا نفس نفس صداش زد جلوش واییاد و با نگرانی گفت
جیمین:میسو....تو خوبی؟
میسو با گریه گفت
میسو: جیمین....جین جوابم رو نمیده
جیمین غمگین گفت
جیمین:هی نگران نباش ... مطمئنم اون خوبه و بر میگرده
و بعد سر میسو رو گرفت و به سی*نه اش چسپوند و اروم دست هاش رو دور ک*مر میسو پیچید محکم بغلش کرد بعد چند ماه این بغل که تو موقعیت عجیبی بود اما عجیب بهش ارامش داد ... بعد اینکه میسویکم اروم تر شد از هم جدا شدن و نشستن هر دو نگران منتظر خبری بودن میسوهم که اشکاش تمومی نداشت....و این جیمین رو دیونه تر میکرد
جیمین گوشیش رو بیرون اورد و دوباره شماره جین رو گرفت اینبار صدای رو مخ زنی اومد که می گفت
(مشترک مورد نظر خاموش می باشد)
عصبی گوشی رو به جیبش برگردوند و نگران خیره شد به جلو که چند دقیقه بعد هم همه ای شد
هر دو به اونجا نگاه میکردن که میسو گفت
میسو:اینا کین؟
جیمین:باید مسافرین هواپیمای دیگه باشن و.....
حرف جیمین با صدای میسو که سریع پاشده بود و داد زد
میسو:جینننن
جیمین متعجب نگاهش میکرد که به سمت یه طرف میدوید خودشم پاشد و سریع دنبالش رفت که وقتی نزدیک شد میسو رو دید که تو بغل جین داشت گریه میکرد جیمین نزدیک شد
جین با محبت دست رو سر میسو میکشید و می گفت
جین:بسه شیرینکم ....من واقعا خوبم!
جلو فرودگاه نگه داشت سریع پیاده شد و دوید داخل خیلی شلوغ بود و جمعیت زیادی اونجا بود و این پیدا کردن میسو رو سخت کرده بود...صدای گریه ها و مردم زیاد بود که نشان میداد خانواده افراد تو هواپیما هستن ....
بلاخره بعد گشتن بین مردم میسو رو که رو صندلی ها یه کنار نشسته بود و داشت گریه میکرد رو پیدا کرد سریع سمتش دوید وبا نفس نفس صداش زد جلوش واییاد و با نگرانی گفت
جیمین:میسو....تو خوبی؟
میسو با گریه گفت
میسو: جیمین....جین جوابم رو نمیده
جیمین غمگین گفت
جیمین:هی نگران نباش ... مطمئنم اون خوبه و بر میگرده
و بعد سر میسو رو گرفت و به سی*نه اش چسپوند و اروم دست هاش رو دور ک*مر میسو پیچید محکم بغلش کرد بعد چند ماه این بغل که تو موقعیت عجیبی بود اما عجیب بهش ارامش داد ... بعد اینکه میسویکم اروم تر شد از هم جدا شدن و نشستن هر دو نگران منتظر خبری بودن میسوهم که اشکاش تمومی نداشت....و این جیمین رو دیونه تر میکرد
جیمین گوشیش رو بیرون اورد و دوباره شماره جین رو گرفت اینبار صدای رو مخ زنی اومد که می گفت
(مشترک مورد نظر خاموش می باشد)
عصبی گوشی رو به جیبش برگردوند و نگران خیره شد به جلو که چند دقیقه بعد هم همه ای شد
هر دو به اونجا نگاه میکردن که میسو گفت
میسو:اینا کین؟
جیمین:باید مسافرین هواپیمای دیگه باشن و.....
حرف جیمین با صدای میسو که سریع پاشده بود و داد زد
میسو:جینننن
جیمین متعجب نگاهش میکرد که به سمت یه طرف میدوید خودشم پاشد و سریع دنبالش رفت که وقتی نزدیک شد میسو رو دید که تو بغل جین داشت گریه میکرد جیمین نزدیک شد
جین با محبت دست رو سر میسو میکشید و می گفت
جین:بسه شیرینکم ....من واقعا خوبم!
۱۹.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.