p16
جونگکوک تهیونگ آتل رو سمت جونگکوک گرفت:
- ف-فکر کنم تو باید برام ببندیش.
و بعد لبخند احمقانهای زد.
جونگکوک گفت و به سمت اتاقش رفت. تهیونگ نزدیکلطفا...بشین تا...اآلن میام
شومینه نشست و دستاشو سمت آتیش گرفت.
چند لحظه بعد جونگکوک با حولهی کوچیکی توی دستش
برگشت. به تهیونگی که بهش نگاه میکرد لبخند زد و حوله رو
روی سرش گذاشت.
حس کرد گونههاش قرمز شده و نگاهشو از جونگکوک به سمتباید...موهاتو خشک میکردی.
آتیش شومینه داد.
جونگگوک آتل رو برداشت. روی زمین جایی نزدیک تهیونگ
نشست و دستشو گرفت و به آرومی آتل رو دورش بست.
تهیونگ آب دهنشو به سختی قورت میداد و وقتی دستهای
جونگکوک روی حولهی روی سرش نشست برای لحظهای
نفسشو حبس کرد. جونگکوک داشت به آرومی موهاشو خشک
میکرد.
)چه مرگته ته؟(
با خودش فکر کرد ولی باز هم سعی کرد به جونگکوک نگاه
نکنه. جونگکوک دلش میخواست ساعتها دستاشو بین موهای
نرم و مرطوب تهیونگ که تیره تر از معمول دیده میشدن نگه
داره و خودش نمیدونست چرا. اما وقتی معذب بودن تهیونگ
رو حس کرد دستاشو عقب کشید.
-ممکن بود سرما بخوری
سریع از جاش بلند شد. به سمت آشپزخونه رفت و گفت:
تهیونگ این بار به نیم رخ جونگکوک که توی آشپزخونه بودآ-آره...با شک ر کممیخوام قهوه درست کنم. میخوری ته؟
نگاه کرد. یاد چند لحظه پیش افتاد و مطمئن بود که بازم
گونههاش رنگ گرفته.
نگاهش به بازوهای عضالنی جونگکوک و بعد رگهای
برجستهی ساعدش افتاد و تهیونگ هیچ ایدهای نداشت که چرا
نمیتونه از خیره شدن به این پسر دست بکشه.
------------------------
هر دو روی کاناپه، با فاصلهی کمی -تقریبا هیچی- نشسته بودن
و پاهاشون روی میز مقابل کاناپه دراز بود. لبتاپ جونگکوک
روی پاهاشون بود و انیمه ازش پخش میشد. کمی بعد سر
تهیونگ رو شونهی جونگکوک افتاد و چشماش بسته شد.
جونگکوک هنوز نگاهش به صفحهی لبتاپ بود اما لبخند
محوی زد. برای اینکه تهیونگ بیدار نشه لبتاپو خاموش کرد
و گوشهی میز گذاشت. به صدای نفسهای کوتاه تهیونگ گوش
کرد که حاال چطور منظم شده بودن و سرش رو روی سر
تهیونگ گذاشت.
اون شب سرد و خشک برای تهیونگ روی کاناپهی گرم
جونگکوک صبح شد.
_________________________
از این دوست پسرا هم نصیبمون نشد هعی ....🗿🎀
- ف-فکر کنم تو باید برام ببندیش.
و بعد لبخند احمقانهای زد.
جونگکوک گفت و به سمت اتاقش رفت. تهیونگ نزدیکلطفا...بشین تا...اآلن میام
شومینه نشست و دستاشو سمت آتیش گرفت.
چند لحظه بعد جونگکوک با حولهی کوچیکی توی دستش
برگشت. به تهیونگی که بهش نگاه میکرد لبخند زد و حوله رو
روی سرش گذاشت.
حس کرد گونههاش قرمز شده و نگاهشو از جونگکوک به سمتباید...موهاتو خشک میکردی.
آتیش شومینه داد.
جونگگوک آتل رو برداشت. روی زمین جایی نزدیک تهیونگ
نشست و دستشو گرفت و به آرومی آتل رو دورش بست.
تهیونگ آب دهنشو به سختی قورت میداد و وقتی دستهای
جونگکوک روی حولهی روی سرش نشست برای لحظهای
نفسشو حبس کرد. جونگکوک داشت به آرومی موهاشو خشک
میکرد.
)چه مرگته ته؟(
با خودش فکر کرد ولی باز هم سعی کرد به جونگکوک نگاه
نکنه. جونگکوک دلش میخواست ساعتها دستاشو بین موهای
نرم و مرطوب تهیونگ که تیره تر از معمول دیده میشدن نگه
داره و خودش نمیدونست چرا. اما وقتی معذب بودن تهیونگ
رو حس کرد دستاشو عقب کشید.
-ممکن بود سرما بخوری
سریع از جاش بلند شد. به سمت آشپزخونه رفت و گفت:
تهیونگ این بار به نیم رخ جونگکوک که توی آشپزخونه بودآ-آره...با شک ر کممیخوام قهوه درست کنم. میخوری ته؟
نگاه کرد. یاد چند لحظه پیش افتاد و مطمئن بود که بازم
گونههاش رنگ گرفته.
نگاهش به بازوهای عضالنی جونگکوک و بعد رگهای
برجستهی ساعدش افتاد و تهیونگ هیچ ایدهای نداشت که چرا
نمیتونه از خیره شدن به این پسر دست بکشه.
------------------------
هر دو روی کاناپه، با فاصلهی کمی -تقریبا هیچی- نشسته بودن
و پاهاشون روی میز مقابل کاناپه دراز بود. لبتاپ جونگکوک
روی پاهاشون بود و انیمه ازش پخش میشد. کمی بعد سر
تهیونگ رو شونهی جونگکوک افتاد و چشماش بسته شد.
جونگکوک هنوز نگاهش به صفحهی لبتاپ بود اما لبخند
محوی زد. برای اینکه تهیونگ بیدار نشه لبتاپو خاموش کرد
و گوشهی میز گذاشت. به صدای نفسهای کوتاه تهیونگ گوش
کرد که حاال چطور منظم شده بودن و سرش رو روی سر
تهیونگ گذاشت.
اون شب سرد و خشک برای تهیونگ روی کاناپهی گرم
جونگکوک صبح شد.
_________________________
از این دوست پسرا هم نصیبمون نشد هعی ....🗿🎀
۸.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.