p14
صبح روز بعد وقتی جونگکوک از خواب بیدار شد تهیونگ
رفته بود. حتی تماساش رو بیجواب گذاشت و جونگکوک
ترس و استرس غریبی داشت. میترسید دوباره تهیونگ رو با
بدن آسیب دیده ببینه.
چند دقیقه بعد با صدای پیام گوشیش از فکر بیرون اومد.
]نگران نباش. اومدم سر کار. توی بندرگاه کار پیدا کردم.[
جونگکوک با دیدن تکست تهیونگ اخماش تو هم رفت.
]دیوونه شدی؟ میخوای با دستت کار کنی؟[
]ماهی میفروشم. تا دستم خوب شه فقط میتونم این کارو بکنم.
فکر کنم حسابی بوی ماهی بگیرم :([
-------------------------
تهیونگ در رو خیلی آروم بست و پاورچینپاورچین به سمت
اتاقش رفت اما وسط راه با صدای پدرش متوقف شد.دیگه شبا هم نمیای...
روشو برگردوند و با لکنت گفت:
-بهتر. هر چی کمتر اینجا باشی برای هر دومون بهتره. اماس-سالم
وقتی بهت احتیاج دارم باید اینجا باشی پسر خوب.
آب دهنشو به سختی قورت داد وقتی پدرش رو به دست آتل
بستهشدهش پوزخند زد. مرد یکم قدم جلو اومدو دستشو گرفت و
کمی فشار داد. تهیونگ چشماشو از درد بست و اون مرد انگار
که لذت ببره مچ دستشو پیچوند و چشمای پسر بیشتر فشرده شد.
با خودش آرزو کرد کاش اآلن تو خونهی امن جونگکوک بود.
مرد تهیونگو داخل اتاق هل داد و یه پاکت سفید کوچیک جلوی
پاش انداخت.
گفت و بعد از زدن پوزخندی به چهرهی ترسیدهی تهیونگ ازدرد بدنتو از بین میبره.
اتاق بیرون رفت و در رو محکم به هم کوبید.
تهیونگ به خاطر درد زیاد دستش اشکایی که به سختی
جلوشونو گرفته بود رو رها کرد و خم شد و پاکتو از رو زمین
برداشت. دقیقا میدونست منظور پدرش چیه و شدیدا دلش
میخواست برای چند لحظه هم که شده همه چیزو فراموش کنه.
گوشهی اتاقش به دیوار تکیه داد و نشست. پاکت رو باز کرد و
پوزخند محوی به دونههای سفید ریز زد و همشو روی ساق
دستش خالی کرد.
هیچ ایدهای نداشت که کوکائین چه تاثیری قراره بذاره و
نمیخواست بهش فکر کنه.
در همین زمان جونگکوک روی زانوهاش کف پارکت آپارتمان
اجارهای کوچیکش نشسته بود. دستش روی قلبش بود و سعی
میکرد منظم نفس بکشه. قرصهای قلبش تموم شده بود و
جونگکوک فراموش کرده بود دوباره اونهارو بخره. به هر
زحمتی که بود خودشو به سمت موبایلش که کف زمین رها شده
بود رسوند و شمارهی تهیونگو گرفت.
تهیونگ سعی میکرد خط کوکائین رو روی دستش مرتب کنه
که موبایلش زنگ خورد. میخواست نادیدهش بگیره اما با دیدن
اسم "کوکی" به این فکر کرد که تمامچیزی که احتیاج داره
همینه نه این کوکائین لعنتی. تماسو وصل کرد.
____________
رفته بود. حتی تماساش رو بیجواب گذاشت و جونگکوک
ترس و استرس غریبی داشت. میترسید دوباره تهیونگ رو با
بدن آسیب دیده ببینه.
چند دقیقه بعد با صدای پیام گوشیش از فکر بیرون اومد.
]نگران نباش. اومدم سر کار. توی بندرگاه کار پیدا کردم.[
جونگکوک با دیدن تکست تهیونگ اخماش تو هم رفت.
]دیوونه شدی؟ میخوای با دستت کار کنی؟[
]ماهی میفروشم. تا دستم خوب شه فقط میتونم این کارو بکنم.
فکر کنم حسابی بوی ماهی بگیرم :([
-------------------------
تهیونگ در رو خیلی آروم بست و پاورچینپاورچین به سمت
اتاقش رفت اما وسط راه با صدای پدرش متوقف شد.دیگه شبا هم نمیای...
روشو برگردوند و با لکنت گفت:
-بهتر. هر چی کمتر اینجا باشی برای هر دومون بهتره. اماس-سالم
وقتی بهت احتیاج دارم باید اینجا باشی پسر خوب.
آب دهنشو به سختی قورت داد وقتی پدرش رو به دست آتل
بستهشدهش پوزخند زد. مرد یکم قدم جلو اومدو دستشو گرفت و
کمی فشار داد. تهیونگ چشماشو از درد بست و اون مرد انگار
که لذت ببره مچ دستشو پیچوند و چشمای پسر بیشتر فشرده شد.
با خودش آرزو کرد کاش اآلن تو خونهی امن جونگکوک بود.
مرد تهیونگو داخل اتاق هل داد و یه پاکت سفید کوچیک جلوی
پاش انداخت.
گفت و بعد از زدن پوزخندی به چهرهی ترسیدهی تهیونگ ازدرد بدنتو از بین میبره.
اتاق بیرون رفت و در رو محکم به هم کوبید.
تهیونگ به خاطر درد زیاد دستش اشکایی که به سختی
جلوشونو گرفته بود رو رها کرد و خم شد و پاکتو از رو زمین
برداشت. دقیقا میدونست منظور پدرش چیه و شدیدا دلش
میخواست برای چند لحظه هم که شده همه چیزو فراموش کنه.
گوشهی اتاقش به دیوار تکیه داد و نشست. پاکت رو باز کرد و
پوزخند محوی به دونههای سفید ریز زد و همشو روی ساق
دستش خالی کرد.
هیچ ایدهای نداشت که کوکائین چه تاثیری قراره بذاره و
نمیخواست بهش فکر کنه.
در همین زمان جونگکوک روی زانوهاش کف پارکت آپارتمان
اجارهای کوچیکش نشسته بود. دستش روی قلبش بود و سعی
میکرد منظم نفس بکشه. قرصهای قلبش تموم شده بود و
جونگکوک فراموش کرده بود دوباره اونهارو بخره. به هر
زحمتی که بود خودشو به سمت موبایلش که کف زمین رها شده
بود رسوند و شمارهی تهیونگو گرفت.
تهیونگ سعی میکرد خط کوکائین رو روی دستش مرتب کنه
که موبایلش زنگ خورد. میخواست نادیدهش بگیره اما با دیدن
اسم "کوکی" به این فکر کرد که تمامچیزی که احتیاج داره
همینه نه این کوکائین لعنتی. تماسو وصل کرد.
____________
۲.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.