همسر اجباری ۳۳۱
#همسر_اجباری #۳۳۱
قبل این که دهنشو ببنده شکالتو فرستادم تو دهنش،
سرشو عقب کشید و دستشو رو دهنش گذاشتو گفت تو چکارررر کردیییی....وایییی ننننه االنه که دهنم آفت بزنه
من حساسم...
حساس کدوم صیغه ایه...
وبعد شکالتی که هنوز دستم بود ودهنی آنی بود.. گرفتم روبرو صورتمو گفتم...
این خوش مزه ترین شکالت دنیاست....
و با اشتها خوردمش...
یکی زد تو سرمو گفت
-خاک توسرت عاشقی دیگه عاشق...
-توام هستی....خوبشم هستی.... خودتم میدونی که هستی....
-نخیر نیستم...
-هستی..
-نیستم.
نفسم تنگ شد و دست از قلبم گرفتمو چندتا نفس عمیق کشیدم... نفسم تنگ تنگ کردمو چندتا عمیق کشیدم...
آنا دستشو چند بار زد به صورتم حالت سیلی..
رنگ نگاهش عوض شد... .
با جیغ گفت آریا...آریا...نگاهم تو چشاش بود.
از جام عین فنر پاشدمو و یکم ازش فاصله گرفتمو واسش زبون در اوردم.
-دیدی ...دیدی.. عاشقمی.... دیدی...
اول با گنگی نگاهم کردو بعد که حساب کار دستش اومد ...
-میکششششمت..
-جون داداش نیستی در حدم
و پاشدو پالستیکو گرفت دستش و با اون به سمتم حمله ور شد...
-وایسا آریا دستم بهت برسه شهیدی...
-ای جون....موخاااام...
من بدو ...آنا بدو داشتیم هم دیگه رو دنبال میکردیم که... از یه قسمت راهمو کج کردمو رفتم تویه مسیر دیگه..
بلهههه
سه تا مامور گشت ارشاد روبروم سبز شدن.
اونام با تعجب به دوییدن ما نگاه میکردن... راهمو کج کردم که آنا نبینه . رفتم وسط درختا و آنا متوجه اونا نشود
بازم افتاد دنبالم....
انگار مامورا تازه به خودشون اومدن و اونام مارو دنبال میکردن ای خددددا خیلی خنده دار بود...
یه خانم آنارو گرفت و منم به ناچار رفتم سمتشون...
خانم داشت از آنا سوال میکرد...
-کجا فرار میکردی ....مگه مارو ندیدی فکر کردی ...
-خانم ول کنید خانمم و
یکی از مردا اومد سمت من که لباس شخصی تنش بود و مچ دستمو گرفت...
از برخورد زنه با آنا بدم اومد بخاطر همین عصبی بود..
- پس ایشون خانمتونه...
قبل این که دهنشو ببنده شکالتو فرستادم تو دهنش،
سرشو عقب کشید و دستشو رو دهنش گذاشتو گفت تو چکارررر کردیییی....وایییی ننننه االنه که دهنم آفت بزنه
من حساسم...
حساس کدوم صیغه ایه...
وبعد شکالتی که هنوز دستم بود ودهنی آنی بود.. گرفتم روبرو صورتمو گفتم...
این خوش مزه ترین شکالت دنیاست....
و با اشتها خوردمش...
یکی زد تو سرمو گفت
-خاک توسرت عاشقی دیگه عاشق...
-توام هستی....خوبشم هستی.... خودتم میدونی که هستی....
-نخیر نیستم...
-هستی..
-نیستم.
نفسم تنگ شد و دست از قلبم گرفتمو چندتا نفس عمیق کشیدم... نفسم تنگ تنگ کردمو چندتا عمیق کشیدم...
آنا دستشو چند بار زد به صورتم حالت سیلی..
رنگ نگاهش عوض شد... .
با جیغ گفت آریا...آریا...نگاهم تو چشاش بود.
از جام عین فنر پاشدمو و یکم ازش فاصله گرفتمو واسش زبون در اوردم.
-دیدی ...دیدی.. عاشقمی.... دیدی...
اول با گنگی نگاهم کردو بعد که حساب کار دستش اومد ...
-میکششششمت..
-جون داداش نیستی در حدم
و پاشدو پالستیکو گرفت دستش و با اون به سمتم حمله ور شد...
-وایسا آریا دستم بهت برسه شهیدی...
-ای جون....موخاااام...
من بدو ...آنا بدو داشتیم هم دیگه رو دنبال میکردیم که... از یه قسمت راهمو کج کردمو رفتم تویه مسیر دیگه..
بلهههه
سه تا مامور گشت ارشاد روبروم سبز شدن.
اونام با تعجب به دوییدن ما نگاه میکردن... راهمو کج کردم که آنا نبینه . رفتم وسط درختا و آنا متوجه اونا نشود
بازم افتاد دنبالم....
انگار مامورا تازه به خودشون اومدن و اونام مارو دنبال میکردن ای خددددا خیلی خنده دار بود...
یه خانم آنارو گرفت و منم به ناچار رفتم سمتشون...
خانم داشت از آنا سوال میکرد...
-کجا فرار میکردی ....مگه مارو ندیدی فکر کردی ...
-خانم ول کنید خانمم و
یکی از مردا اومد سمت من که لباس شخصی تنش بود و مچ دستمو گرفت...
از برخورد زنه با آنا بدم اومد بخاطر همین عصبی بود..
- پس ایشون خانمتونه...
۵.۳k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.