همسر اجباری ۳۳۲
#همسر_اجباری #۳۳۲
همه چی به وقتش مشخص میشه که ایشون چه نسبتی باهاتون داره.دستمو از دستش بیرون کشیدمو ...د ...ینی چی
این چه طرز برخورده ....وقتی میگم زنمه ینی زنمه...
خانمه نگاهی به آنا انداختو گفت مدرکم دارین...
منم شناسنامه همرام نبود...که ضایع شون کنم.
-ببخشید که مدرکی ندارم در حال حاضر بابا میگم زنمه مدرک چیه... چی میگین نمیدونستم از این به بعد هرجا راه
برم باید سه جلدمو همراهم ببرم ...
آنا نگاهی بهم انداختو گفت..
-آریا جان آروم باش من شناسنامه ام همراهمه تو اگه میشه گواهی نامتو بده.
رو به مامورام گفت... بفرمایید دم ماشین کیفم اونجاست...شناسنامه رو نشونتون بدم...
دستمو از دست ماموره بیرون کشیدمو رفتم سمت آنا و دستشو گرفتم و با هم به سمت ماشین رفتیم مامورام پشت
سرمون بودن....
آنا
بعد از نشون دادن شناسنامه وگواهینامه سوار ماشین شدیم آری خیلی عصبی بود معلوم بود اخماش تو هم بود...
آریا...
-آریا جونم ....
-هوووم.،،،
-هوووم ینی چی من هوووم شدم دیگه...
-ای بابا جانم...
چته ناراحتی؟
-خب ینی چی هربار به ما گیر میدن که زن وشوهر نیستیم...
-بیخیال دیگهه..
-فردا اول وقت باید بریم واسه خرید عروسی من هیچی نمیفهمم...
-یه خورده زود نیست....
با اخم برگشتم سمتشو داد زدم...
-ینی چی زوده ....زوده....من دیگه تحمل ندارم تو اصال درک نمیکنی منم مردم .... از خودم بدم میاد که تا االن مثل
خیلی از مردای دیگه نبودم...چرا همش باید من درک کنم .... داری دیوونم میکنی ...نکنه تو دلت داری بهم میخندی
نه....
دستم انداختی نه؟؟؟
تا خونه همش قر زدو با نهایت سرعت رانندگی میکرد در آخرم وقتی رسیدیم رفت پایینو درو محکم بست... زیر لب
همش با خودش حرف میزد. توآسانسور کلیدو انداخت به درو رفتیم داخل...رفت تو اتاق ....منم روکاناپه نشسته
بودم ... متعجب وترسیده از کارای آریا ...
-منم پاشدمو رفتم تو اتاق و وقتی دیدم که لباساشو عوض کرده و دراز کشیده.ساعدشم رو پیشونیشه...
لباسامو عوض کردمو از اتاق اومدم بیرون واسه غذا پختن یکم دیر بود بخاطر همین زنگ زدم به
رستورانو دوپرس کوبیده سفارش دادم با مخلفات...
رفتم تو آشپز خونه و شروع کردم به شستن ظرفای میوه بعد از نهار...
همه چی به وقتش مشخص میشه که ایشون چه نسبتی باهاتون داره.دستمو از دستش بیرون کشیدمو ...د ...ینی چی
این چه طرز برخورده ....وقتی میگم زنمه ینی زنمه...
خانمه نگاهی به آنا انداختو گفت مدرکم دارین...
منم شناسنامه همرام نبود...که ضایع شون کنم.
-ببخشید که مدرکی ندارم در حال حاضر بابا میگم زنمه مدرک چیه... چی میگین نمیدونستم از این به بعد هرجا راه
برم باید سه جلدمو همراهم ببرم ...
آنا نگاهی بهم انداختو گفت..
-آریا جان آروم باش من شناسنامه ام همراهمه تو اگه میشه گواهی نامتو بده.
رو به مامورام گفت... بفرمایید دم ماشین کیفم اونجاست...شناسنامه رو نشونتون بدم...
دستمو از دست ماموره بیرون کشیدمو رفتم سمت آنا و دستشو گرفتم و با هم به سمت ماشین رفتیم مامورام پشت
سرمون بودن....
آنا
بعد از نشون دادن شناسنامه وگواهینامه سوار ماشین شدیم آری خیلی عصبی بود معلوم بود اخماش تو هم بود...
آریا...
-آریا جونم ....
-هوووم.،،،
-هوووم ینی چی من هوووم شدم دیگه...
-ای بابا جانم...
چته ناراحتی؟
-خب ینی چی هربار به ما گیر میدن که زن وشوهر نیستیم...
-بیخیال دیگهه..
-فردا اول وقت باید بریم واسه خرید عروسی من هیچی نمیفهمم...
-یه خورده زود نیست....
با اخم برگشتم سمتشو داد زدم...
-ینی چی زوده ....زوده....من دیگه تحمل ندارم تو اصال درک نمیکنی منم مردم .... از خودم بدم میاد که تا االن مثل
خیلی از مردای دیگه نبودم...چرا همش باید من درک کنم .... داری دیوونم میکنی ...نکنه تو دلت داری بهم میخندی
نه....
دستم انداختی نه؟؟؟
تا خونه همش قر زدو با نهایت سرعت رانندگی میکرد در آخرم وقتی رسیدیم رفت پایینو درو محکم بست... زیر لب
همش با خودش حرف میزد. توآسانسور کلیدو انداخت به درو رفتیم داخل...رفت تو اتاق ....منم روکاناپه نشسته
بودم ... متعجب وترسیده از کارای آریا ...
-منم پاشدمو رفتم تو اتاق و وقتی دیدم که لباساشو عوض کرده و دراز کشیده.ساعدشم رو پیشونیشه...
لباسامو عوض کردمو از اتاق اومدم بیرون واسه غذا پختن یکم دیر بود بخاطر همین زنگ زدم به
رستورانو دوپرس کوبیده سفارش دادم با مخلفات...
رفتم تو آشپز خونه و شروع کردم به شستن ظرفای میوه بعد از نهار...
۶.۱k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.