Between ashes and light

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣
part ۱۳

بود.
چشمانش سرخ و بی‌خواب، صدایش گرفته، و غروری که همیشه در چهره‌اش بود، حالا مثل خاکستر فرو ریخته بود.

زیر لب زمزمه کرد:
تو همیشه می‌گفتی امید یعنی اینکه حتی تو تاریکی هم لبخند بزنی... حالا لبخند بزن، دِکو... فقط یه بار دیگه.....

هیچ پاسخی نیامد. فقط صدای آهسته‌ی دستگاه.

باکوگو سرش را روی تخت گذاشت.
یادته روزی که از بوم پریدی، گفتم دیگه نذار تکرار شه؟ چرا گوش نکردی، لعنتی؟!
صدایش شکست.
اشک، بی‌صدا، از چشمانش روی دست میدوریا افتاد.

در آن لحظه، درونش چیزی شکسته بود.
قهرمان مغرور یو. ای، همان که همیشه فریاد می‌زد من از همه قوی‌ترم، حالا در سکوتی تلخ، از خودش متنفر بود.




داره غمگین میشه، 🖤🖤🖤🖤😗😗😗
راستی حمایتا خیلی کمهههههههه
دیدگاه ها (۹)

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۴چشمانش را بست....

اینم سناریوی سوکوکو که خوشحال میشم حمایت کنید🥹👈👉✨✨🎀࿐ཽ༵༆ Comp...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۲صدای نام او، م...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۱و بعد، پیش از ...

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۱۹دنیا بدون دکو،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط