قلب سیاهpt6
قلب سیاهpt6
دو ساعت بعد:
دکتر رفت تا وضعیت آت رو برسی کنه که همون لحظه آت بهوش اومد.
_حالتون خوبه
+ب...بله
_گلوله به شونتون خورده آسیب خاصی نزده ، نمیخوام دخالت کنم ولی یکی از افراد بخش جنایی نباید انقد ضعیف باشه .
+چند وقته بخاطر کار نمیتونم درست بخوابم
-درسته خواب یکی از مهمترین بخش از سلامتیه ولی میتونین غذا های سالم بخوری تا جبران کنه
+انجامش میدم
_خوبه ، سعی کنید دستتون رو زیاد تکون ندید
+باشه
آت از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت
~خوبی
جیمین با حالت نگرانی پرسید
+اره،بریم
آت و جیمین راه افتادن و درمورد اتفاقات امروز صحبت کردن
+اون مرده چی شد ، چیزی پیدا کردن
~بچه ها پایین دره رو گشتن ولی چیزی پیدا نکردن
+به تمام بیمارستان ها بسپار که اگه موردی مثل همچنین بیماری داشتن خبر بدن
~سپردم
+خوبه
+آها راستی
~هوم
+اسم این دکتره چیه؟
~پروندشو نگاه کردم ، اسمش سه کیونگ 27 سالشه
+سه کیونگ ، نمیشناسم
~مگه باید بشناسی
+راستش چشماش خیلی شبیه جونکوک
~ات اسم اون و نیار ، خسته نشدی انقد بهش فک کردی
+فک میکنی من دوست ندارم راحت شم ، نمیخوام یه زندیک عادی داشته باشم،نمیره ...از فکرم بیرون نمیره ، هر اتفاقی میوفته جونکوک اولین نفریه که میاد تو ذهنم
~من نمیدونم چی تو مغذت میگذره حتی بهتره بگم که نمیخوام بدونم ، ولی اون دکتر جونکوک نیست
+باشه بابا
آت و جیمین رفتن تو اتاق و پشت میزشون نشستن
~ درد نداری ، میخوای بریم خونه
+خوبم بابا ، تازه دکترم که گفت ، زیاد آسیب خاصی نیست
~باشه
یه ساعت بعد:
یکی از افراد اومد داخل اتاق و گفت
£خانم کیم یکی از کسایی که دستگیر کردیم میخواد حرف بزنه
+خب بریم دیگه
آت بلند شد و به سمت اتاق بازجویی رفت
+خب ، بگو ببینم،
¥چیو
+اسم کسی که ازش دستور میگیری
¥اسم اونو نمیدونم ، ولی یه نفر بود که ما از اون دستور میگرفتیم
+خب ....
¥هان شیون، دست راست رئیس بود
+خوشحالم که داری همکاری میکنی ولی باید تمام نکاتی که تو این مدتی که پیششون بودی رو به یاد بیاری ، کوچیک تر این نکته برای ما مهمه
دو ساعت بعد:
دکتر رفت تا وضعیت آت رو برسی کنه که همون لحظه آت بهوش اومد.
_حالتون خوبه
+ب...بله
_گلوله به شونتون خورده آسیب خاصی نزده ، نمیخوام دخالت کنم ولی یکی از افراد بخش جنایی نباید انقد ضعیف باشه .
+چند وقته بخاطر کار نمیتونم درست بخوابم
-درسته خواب یکی از مهمترین بخش از سلامتیه ولی میتونین غذا های سالم بخوری تا جبران کنه
+انجامش میدم
_خوبه ، سعی کنید دستتون رو زیاد تکون ندید
+باشه
آت از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت
~خوبی
جیمین با حالت نگرانی پرسید
+اره،بریم
آت و جیمین راه افتادن و درمورد اتفاقات امروز صحبت کردن
+اون مرده چی شد ، چیزی پیدا کردن
~بچه ها پایین دره رو گشتن ولی چیزی پیدا نکردن
+به تمام بیمارستان ها بسپار که اگه موردی مثل همچنین بیماری داشتن خبر بدن
~سپردم
+خوبه
+آها راستی
~هوم
+اسم این دکتره چیه؟
~پروندشو نگاه کردم ، اسمش سه کیونگ 27 سالشه
+سه کیونگ ، نمیشناسم
~مگه باید بشناسی
+راستش چشماش خیلی شبیه جونکوک
~ات اسم اون و نیار ، خسته نشدی انقد بهش فک کردی
+فک میکنی من دوست ندارم راحت شم ، نمیخوام یه زندیک عادی داشته باشم،نمیره ...از فکرم بیرون نمیره ، هر اتفاقی میوفته جونکوک اولین نفریه که میاد تو ذهنم
~من نمیدونم چی تو مغذت میگذره حتی بهتره بگم که نمیخوام بدونم ، ولی اون دکتر جونکوک نیست
+باشه بابا
آت و جیمین رفتن تو اتاق و پشت میزشون نشستن
~ درد نداری ، میخوای بریم خونه
+خوبم بابا ، تازه دکترم که گفت ، زیاد آسیب خاصی نیست
~باشه
یه ساعت بعد:
یکی از افراد اومد داخل اتاق و گفت
£خانم کیم یکی از کسایی که دستگیر کردیم میخواد حرف بزنه
+خب بریم دیگه
آت بلند شد و به سمت اتاق بازجویی رفت
+خب ، بگو ببینم،
¥چیو
+اسم کسی که ازش دستور میگیری
¥اسم اونو نمیدونم ، ولی یه نفر بود که ما از اون دستور میگرفتیم
+خب ....
¥هان شیون، دست راست رئیس بود
+خوشحالم که داری همکاری میکنی ولی باید تمام نکاتی که تو این مدتی که پیششون بودی رو به یاد بیاری ، کوچیک تر این نکته برای ما مهمه
۴.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.