طعم عشق🤍
طعم عشق🤍
#part_3
diyana🤍
گارسون رو صدا زدم ..
گارسون: بفرمایید چی میخواین ؟
بی زحمت دوتا قهوه بیارید .. فقط شیرین باشه ..
گارسون : بله چشم ...
۳min بعد
بفرمایید ..
- خیلی ممنون .. مشغول خوردن قهوه بودیم که دیدم یه آقای خوشتیپ از در وارد شد ، اون به من نگا میکرد من به اون .. ولی سریع رف سمت اتاق مدیریت . .. یه حس عجیبی بهم دست داد 🤌🏻 خودمم نمیدونم چه حسی بود ..
آقا : ببخشید خانم بفرمایید اینم فرم استخدام ✨
- خیلی لطف کردید.. ببخشید فقط اون آقایی که وارد اتاق مدیریت شدن .) مدیر هستن؟؟
آقا: بله .. می شناسیدشون؟
-خیر همینجوری گفتم سوتفاهم پیش نیاد🙂
آقا:خیر ... ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم ""؟
-بله بله بنده دیانا رحیمی هستم و ایشون هم رفیقم خانم آتوسا حقیقی هستن☺️
آقا: خیلی خوشبختم بنده هم رضا برزگر هستم ✨
آتوسا و دیانا : خیلی خوشبختیم ❤️
رضا: خیلی ممنون .. برحال خانم رحیمی فرم رو زور پر کنید و تحویل بنده بدید🤝
-بله چشم☺️
۱۰min بعد
- فرم رو پر کردم و تحویل دادم ✍🏻
رضا: خیلی ممنون 🤍
-خواهش میکنم از شما ممنونم .. امر دیگه ای ندارید ؟
رضا: خیر ممنون .. خدانگهدار
آتوسا و دیانا : خدانگهدار🤍
رضا : رفتم اتاق مدیریت که فرم رو تحویل مدیر دادم ..!( ارسلان )
خواستم از در بیام بیرون که یهو ارسلان صدام زد .))
ارسلان : رضا داداش این دختره کی بود ؟ چیکار داشت؟
رضا: اومده بود برای آگهی ... یه فرم استخدام بش دادم و پرش کرد و رفت..!)
رضا: خب فرمش کو ؟
ادامه دارد ...!(پایان پارت سوم)
حمایت + کامنت 🥺🤍
@Ardiya_ad
#part_3
diyana🤍
گارسون رو صدا زدم ..
گارسون: بفرمایید چی میخواین ؟
بی زحمت دوتا قهوه بیارید .. فقط شیرین باشه ..
گارسون : بله چشم ...
۳min بعد
بفرمایید ..
- خیلی ممنون .. مشغول خوردن قهوه بودیم که دیدم یه آقای خوشتیپ از در وارد شد ، اون به من نگا میکرد من به اون .. ولی سریع رف سمت اتاق مدیریت . .. یه حس عجیبی بهم دست داد 🤌🏻 خودمم نمیدونم چه حسی بود ..
آقا : ببخشید خانم بفرمایید اینم فرم استخدام ✨
- خیلی لطف کردید.. ببخشید فقط اون آقایی که وارد اتاق مدیریت شدن .) مدیر هستن؟؟
آقا: بله .. می شناسیدشون؟
-خیر همینجوری گفتم سوتفاهم پیش نیاد🙂
آقا:خیر ... ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم ""؟
-بله بله بنده دیانا رحیمی هستم و ایشون هم رفیقم خانم آتوسا حقیقی هستن☺️
آقا: خیلی خوشبختم بنده هم رضا برزگر هستم ✨
آتوسا و دیانا : خیلی خوشبختیم ❤️
رضا: خیلی ممنون .. برحال خانم رحیمی فرم رو زور پر کنید و تحویل بنده بدید🤝
-بله چشم☺️
۱۰min بعد
- فرم رو پر کردم و تحویل دادم ✍🏻
رضا: خیلی ممنون 🤍
-خواهش میکنم از شما ممنونم .. امر دیگه ای ندارید ؟
رضا: خیر ممنون .. خدانگهدار
آتوسا و دیانا : خدانگهدار🤍
رضا : رفتم اتاق مدیریت که فرم رو تحویل مدیر دادم ..!( ارسلان )
خواستم از در بیام بیرون که یهو ارسلان صدام زد .))
ارسلان : رضا داداش این دختره کی بود ؟ چیکار داشت؟
رضا: اومده بود برای آگهی ... یه فرم استخدام بش دادم و پرش کرد و رفت..!)
رضا: خب فرمش کو ؟
ادامه دارد ...!(پایان پارت سوم)
حمایت + کامنت 🥺🤍
@Ardiya_ad
۴.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.