Wild rose cabaret
• Wild rose cabaret •
#part217
#paniz
بعد از شام متین رفت و بعد کم کم همه رفتن اتاقاشون
با زهرا خانم میز رو جمع کردم تا کمی کمکشون کنم
زهراخانم: دستت درد نکنه دخترم مرسی برو دیگه
_خواهش میکنم غذا هم عالی بود خیلی خوشمزه بود.....هیچ غذای مثل شما نیست
خندهای کرد
زهراخانم: دستت درد نکنه عزیزم چیزی لازم نداری
_یه پارچ آب میخواستم
سری تکون داد بعد از چند دقیقه با سینی اومد تشکری کردم از سالن رد شدم
که رضا رو ندیدم پله ها رو رفتن بالا که در اتاق نیمه باز بود رفتم درو بستم ، دلا وسط تخت خواب بود
رضا هم رو کاناپه با لب تاپ بود سینی رو گذاشتم کنار تخت رو میز
سمت رضا رفتم که با اومدنم لبتاپ کنار گذاشت بیاختیار نشستم رو پاهاش و دستم دور گردنش حلقه کردم
_چیکار میکردی
سرش رو تو گودی گردنم برد و نفس های عمیقی میکشید ، با صدای زمزمهوار لب زد
رضا: حتی فکرش هم نمیکنی دارم چیکار میکنی
نفسهاش گردنم رو مورمور میکرد و حالم دگرگون بود ویرانم کرد انگار
رضا: چیشد وا دادی که
چنگ آرومی به گردنش زدم و با حال خراب لب زدم که چشمام رو هم افتاد
_خیلی نامردی
خنده ای کرد سرش از گردنم بیرون آورد و لبتام رو گذاشت رو پاهای من
و عکس چند تا خونه رو بهم نشون داد که خیلی قشنگ بود
رضا: چطوره هوم قشنگه ان
قشنگ نبود یه چیزی اونور تر عالی ، فوقالعاده یا هرچیزی مثل اینا از دکور خونه خیلی خوشم اومده بود
_آره همه شو زیبا بود ظریف چطور بر چی میخوای
رضا: جایی که قرار زندگی کنیم خونه ی خودمون
با تعجب نگاهش کردم
_اما اینا ویلایی هستن ما بر سه نفر میخواییم بعدش هم حتما جای دوریه
ابرویی بالا انداخت و عکسی که من خیلی تعریف اش رو کرده بودم رو آورد
رضا: نه نگاه کن این آپارتمانی یه خیابون با اینجا فاصله داره
لبخندی زدم
_شوخی میکنی آخه اینجا خیلی عالیه
لبتاپ رو کنار گذاشت و چونه ام رو تو دستش گرفت
رضا: اگه خوشات اومده همینو میگیریم
بدون هیچ مقدمه ای کامی از لباش گرفتم و دستم رو آروم سوق دادم رو پاهاش
حرارت بدنهامون رو گرفته بود اسمش حرارت نبود خود جهنم بود بعد از شراب خوردن
انگاری که طاقت اش طاق شده بود
بلندم کرد و از اتاق بیرون رفتیم هول ازش جدا شدم و با نفس نفس گفتم
_داری چیکار میکنی
کمرم رو گرفت و وارد اتاق مهمان شدیم نگاهی بهم کرد و چشمکی تحویلم داد
رضا : تو که دلت نمیخواد دلا شاهد کارای*** مامان و باباش بشه نکنه میخوای
نیشگونی از پهلوش گرفتم که امون حرف زدن نداد شروع کرد به بوسیدن از گردنم و قفسه سینه ام
منم نتونستم آروم بمونم انگار که وارد جهنم خالص شده بودم
و دستم سمت شلوارش رفت....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part217
#paniz
بعد از شام متین رفت و بعد کم کم همه رفتن اتاقاشون
با زهرا خانم میز رو جمع کردم تا کمی کمکشون کنم
زهراخانم: دستت درد نکنه دخترم مرسی برو دیگه
_خواهش میکنم غذا هم عالی بود خیلی خوشمزه بود.....هیچ غذای مثل شما نیست
خندهای کرد
زهراخانم: دستت درد نکنه عزیزم چیزی لازم نداری
_یه پارچ آب میخواستم
سری تکون داد بعد از چند دقیقه با سینی اومد تشکری کردم از سالن رد شدم
که رضا رو ندیدم پله ها رو رفتن بالا که در اتاق نیمه باز بود رفتم درو بستم ، دلا وسط تخت خواب بود
رضا هم رو کاناپه با لب تاپ بود سینی رو گذاشتم کنار تخت رو میز
سمت رضا رفتم که با اومدنم لبتاپ کنار گذاشت بیاختیار نشستم رو پاهاش و دستم دور گردنش حلقه کردم
_چیکار میکردی
سرش رو تو گودی گردنم برد و نفس های عمیقی میکشید ، با صدای زمزمهوار لب زد
رضا: حتی فکرش هم نمیکنی دارم چیکار میکنی
نفسهاش گردنم رو مورمور میکرد و حالم دگرگون بود ویرانم کرد انگار
رضا: چیشد وا دادی که
چنگ آرومی به گردنش زدم و با حال خراب لب زدم که چشمام رو هم افتاد
_خیلی نامردی
خنده ای کرد سرش از گردنم بیرون آورد و لبتام رو گذاشت رو پاهای من
و عکس چند تا خونه رو بهم نشون داد که خیلی قشنگ بود
رضا: چطوره هوم قشنگه ان
قشنگ نبود یه چیزی اونور تر عالی ، فوقالعاده یا هرچیزی مثل اینا از دکور خونه خیلی خوشم اومده بود
_آره همه شو زیبا بود ظریف چطور بر چی میخوای
رضا: جایی که قرار زندگی کنیم خونه ی خودمون
با تعجب نگاهش کردم
_اما اینا ویلایی هستن ما بر سه نفر میخواییم بعدش هم حتما جای دوریه
ابرویی بالا انداخت و عکسی که من خیلی تعریف اش رو کرده بودم رو آورد
رضا: نه نگاه کن این آپارتمانی یه خیابون با اینجا فاصله داره
لبخندی زدم
_شوخی میکنی آخه اینجا خیلی عالیه
لبتاپ رو کنار گذاشت و چونه ام رو تو دستش گرفت
رضا: اگه خوشات اومده همینو میگیریم
بدون هیچ مقدمه ای کامی از لباش گرفتم و دستم رو آروم سوق دادم رو پاهاش
حرارت بدنهامون رو گرفته بود اسمش حرارت نبود خود جهنم بود بعد از شراب خوردن
انگاری که طاقت اش طاق شده بود
بلندم کرد و از اتاق بیرون رفتیم هول ازش جدا شدم و با نفس نفس گفتم
_داری چیکار میکنی
کمرم رو گرفت و وارد اتاق مهمان شدیم نگاهی بهم کرد و چشمکی تحویلم داد
رضا : تو که دلت نمیخواد دلا شاهد کارای*** مامان و باباش بشه نکنه میخوای
نیشگونی از پهلوش گرفتم که امون حرف زدن نداد شروع کرد به بوسیدن از گردنم و قفسه سینه ام
منم نتونستم آروم بمونم انگار که وارد جهنم خالص شده بودم
و دستم سمت شلوارش رفت....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
- ۴.۰k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط