پنجاه و یک
#پنجاه و یک
ابروهام پرید باال
جانم؟؟ این بخواد اجازه نده؟
چی فکر کرده با خودش؟
وکیلمه که وکیلم باشه.. خواهرش دو روزه دوستم شده که شده باشه ولی این حق نداره پررو بشه..
باید تکلیفم و با این مشخص کنم
اخم کردم و اومدم جواب بدم که سحر کشوندم کنار و در گوشم گفت:
_ آرشیدا به خاطر من بیا بریم.. خواهش میکنم..
تو نباشی با وجوده سامان هول میکنم و آبروم میره.. بیا دیگه..
حیف که سحر واقعا مثل خواهر کوچیک ترم بود و نمیخواستم ناراحتش کنم..
با صدای بلندی که ستوده هم بشنوه گفتم:
_ فقط به خاطره تو میام باهاتون..
یه چشمک با نمک زد و همون موقع اشکان اینا هم رسیدن
ستوده هم پشت ماشین سحر نشست و حرکت کردیم
یعنی ماشین نداره؟
آرشیدا به تو چه؟
آره واقعا به من چه ربطی داره..
زل زدم به خیابون تا بعد از نیم ساعت رسیدیم به رستوران مورد نظر
جای خلوت و شیکی بود..
پشت میز نشستیم و هرکس یه چیزی سفارش داد
منم جوجه..
پسرای خوبی بودن..
اشکان برخالف چهره ی جذابش که به آدم القا میکرد شاید مغرور باشه خیلیم مهربون بود و جمع از دستش رو هوا
بود.
ابروهام پرید باال
جانم؟؟ این بخواد اجازه نده؟
چی فکر کرده با خودش؟
وکیلمه که وکیلم باشه.. خواهرش دو روزه دوستم شده که شده باشه ولی این حق نداره پررو بشه..
باید تکلیفم و با این مشخص کنم
اخم کردم و اومدم جواب بدم که سحر کشوندم کنار و در گوشم گفت:
_ آرشیدا به خاطر من بیا بریم.. خواهش میکنم..
تو نباشی با وجوده سامان هول میکنم و آبروم میره.. بیا دیگه..
حیف که سحر واقعا مثل خواهر کوچیک ترم بود و نمیخواستم ناراحتش کنم..
با صدای بلندی که ستوده هم بشنوه گفتم:
_ فقط به خاطره تو میام باهاتون..
یه چشمک با نمک زد و همون موقع اشکان اینا هم رسیدن
ستوده هم پشت ماشین سحر نشست و حرکت کردیم
یعنی ماشین نداره؟
آرشیدا به تو چه؟
آره واقعا به من چه ربطی داره..
زل زدم به خیابون تا بعد از نیم ساعت رسیدیم به رستوران مورد نظر
جای خلوت و شیکی بود..
پشت میز نشستیم و هرکس یه چیزی سفارش داد
منم جوجه..
پسرای خوبی بودن..
اشکان برخالف چهره ی جذابش که به آدم القا میکرد شاید مغرور باشه خیلیم مهربون بود و جمع از دستش رو هوا
بود.
۲.۸k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.