پنجاه و دو
#پنجاه و دو
سر به سره همه میزاشت..
به منم میگفت دکی دارو
کلی از این لقب جدید استقبال کردم و خندیدم..
به سحر حق میدادم عاشق سامان بشه..
پسره متین و خوبی بود..
حتی وقتی مخاطبش من و سحر بودیم به چشمامون زل نمیزد..
رفتارش واقعا سنگین و الیق بود..
سره شام فقط نوشابه سر میز بود که من اصال دوست نداشتم..
سحر آروم پرسید
_نوشابه بریزم برات؟
لب زدم
_ دوست ندارم
ولی ستوده حواسش به من بود شنید و از سره میز بلند شد
با دو تا لیوان که یکیش دوغ بود و یکی دیگش آب برگشت و گذاشت بغل دستم..
ازش تشکر کردم و لبخندی زدم..
تو دلم گفتم
"مرسی که حواست هست "
شام تموم شد
اشکان با اینکه ستوده رو خیلی اذیت کرد واسه پول شام ولی خودش زودتر به بهونه ی دستشویی بلند شد و حساب
کرد..
سحر میگفت اخالقش همینجوریه.. هرجا باهاش بری نمیزاره دست تو جیبت کنی!
کم کم از پشت میز بلند شدیم و رفتیم بیرون..
سر به سره همه میزاشت..
به منم میگفت دکی دارو
کلی از این لقب جدید استقبال کردم و خندیدم..
به سحر حق میدادم عاشق سامان بشه..
پسره متین و خوبی بود..
حتی وقتی مخاطبش من و سحر بودیم به چشمامون زل نمیزد..
رفتارش واقعا سنگین و الیق بود..
سره شام فقط نوشابه سر میز بود که من اصال دوست نداشتم..
سحر آروم پرسید
_نوشابه بریزم برات؟
لب زدم
_ دوست ندارم
ولی ستوده حواسش به من بود شنید و از سره میز بلند شد
با دو تا لیوان که یکیش دوغ بود و یکی دیگش آب برگشت و گذاشت بغل دستم..
ازش تشکر کردم و لبخندی زدم..
تو دلم گفتم
"مرسی که حواست هست "
شام تموم شد
اشکان با اینکه ستوده رو خیلی اذیت کرد واسه پول شام ولی خودش زودتر به بهونه ی دستشویی بلند شد و حساب
کرد..
سحر میگفت اخالقش همینجوریه.. هرجا باهاش بری نمیزاره دست تو جیبت کنی!
کم کم از پشت میز بلند شدیم و رفتیم بیرون..
۱.۸k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.