قسمت پنجاه
#قسمت پنجاه
لبخند تلخی زدم..
_ بعضی مواقع یه چیزایی اهمیت بیشتری برات داره..
اون قدر که به خاطرشون رشته ای رو انتخاب میکنی که ازش متنفری
همه سکوت کرده بودن..
منم زل زدم به میلک شیکم..
ستوده خوب بحث و عوض کرد
_ نزدیک نه شبه بریم شام؟
اشکان با خنده_ مهمون تو باشیم چرا که نه؟
همه خندیدیم و ستوده گفت:
_ باشه فقط به شرطی که غذای ارزون انتخاب کنیداا
اشکان همینجوری که بلند میشد
_ پس پاشید تا تو این ترافیک به یه جای خوب برسیم حداقل
و رفت سمت صندوق و میز و حساب کرد..
معذب بودم که اون حساب کرده بود ولی دور از ادبم بود که وقتی سه تا مرد بودن یه خانوم بخواد حساب کنه!
به غرورشون بر میخورد
دم در منتظر بودیم تا سامان و اشکان ماشین بیارن..
ماشین سحر دم در پارک بود
رو کردم سمت سحر
_ ببخشید این دو روز زحمتت دادم.. من از همینجا یه آژانس میگیرم برمیگردم خونه
ستوده اومد بین حرفم
_ امکان نداره اجازه بدم برید!
لبخند تلخی زدم..
_ بعضی مواقع یه چیزایی اهمیت بیشتری برات داره..
اون قدر که به خاطرشون رشته ای رو انتخاب میکنی که ازش متنفری
همه سکوت کرده بودن..
منم زل زدم به میلک شیکم..
ستوده خوب بحث و عوض کرد
_ نزدیک نه شبه بریم شام؟
اشکان با خنده_ مهمون تو باشیم چرا که نه؟
همه خندیدیم و ستوده گفت:
_ باشه فقط به شرطی که غذای ارزون انتخاب کنیداا
اشکان همینجوری که بلند میشد
_ پس پاشید تا تو این ترافیک به یه جای خوب برسیم حداقل
و رفت سمت صندوق و میز و حساب کرد..
معذب بودم که اون حساب کرده بود ولی دور از ادبم بود که وقتی سه تا مرد بودن یه خانوم بخواد حساب کنه!
به غرورشون بر میخورد
دم در منتظر بودیم تا سامان و اشکان ماشین بیارن..
ماشین سحر دم در پارک بود
رو کردم سمت سحر
_ ببخشید این دو روز زحمتت دادم.. من از همینجا یه آژانس میگیرم برمیگردم خونه
ستوده اومد بین حرفم
_ امکان نداره اجازه بدم برید!
۲.۵k
۰۵ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.