part⁴³
part⁴³
بعد از اتمام جلسه به سمت آسانسور رفتم و طبقه ¹⁷ رو زدم و به دیواره ی آسانسور تکیه دادم در حین بسته شدن در آسانسور دستی جلوی اومد که مانع بسته شدن در شد ؛ آبرویی بالا دادم و منتظر شخصی که قرار بود بیاد تو بودم؛ چند ثانیه ای طول کشید که باک هیون با دستیار شخصیش وارد آسانسور شدن. تعظیمی کردم و لبخندی کوتاه زدم و بعد به روبه رو خیره شدم در همون حین در آسانسور بسته شد و حرکت کرد
باک : رابطه ات با پسرم چطوره؟
+خودتون چی فکر میکنین *سر سنگین
باک:چطوری تحملت میکنه!*آروم و جدی
+همانطور که مارگارت شما رو تحمل میکنه
دستیار باک:خانم دارین از حدتون گذر میکنین!*جدی
چشمی در حدقه چرخوندم و چیزی نگفتم،بعد از متوقف و باز شدن در آسانسور به سمت باک برگشتم و تعظیمی کوتاه کردم و خارج شدم
کلید رو چرخوندم و درو باز کدوم. وارد اتاق شدم و در بستم ... روی مبل نشستم و گوشیم رو برداشتم تا برنامه های امروزم رو چک کنم کار دیگه ای نداشتم پس به این فکر افتادم که شب با جئون بریم کلاب وارد پیامک ها شدم و بهش پیام دادم
+چقدر دیگه جلسه ات تموم میشه؟
بعد از مدتی نه چندان طولانی جواب داد: کمتر از ده دقیقه دیگه
_چیزی خوردی؟
+آره
_برام چیزی سفارش بده و بگو بیارن اتاق!
بعد از سین زدن پیامش گوشی رو خاموش کردم به سمت تلفن تو اتاق رفتم و شماره خدمات هتل رو گرفتم
²²minutes later
+چقدر دیر کردی
_ رفتم به جئون اعظم سر زدم مادام!
آبرویی بالا انداختم و بعد از ورودش در رو بستم ؛
+پس حتما بهت گفته که چطور جوابش رو دادم؟
_آره !
+که اینطور
چیزی نگفت و بعد از در آوردن کت و پیرهن زیرش پشت میز نشست و به استیکی که براش سفارش داده بودم نگاه کلی کرد و لبخند زد
_خوب میدونی منبع انرژیم چیه!* با خنده
+قطعا* با خنده
رفتم به سمتش و پشتش واستادم ، بعد از پشت بغلش کردم و چونه ام روی شونه اش قرار دادم
_چیه؟
+امشب بریم کلاب؟
با گفتن این حرف حرکت پیک زدن رو هم انجام دادم اما با اخم غلیظ کوک مواجه شدم
+متوجه هستی که حامله ای* کفری
+یک شب که چیزی نمیشه!
_نه همین که گفتم!
+براش تاوان میدم مستر !
دستم روی کمرش کمی حرکت دادم و با مظلومیت نگاهش کردم! پوزخند پنهان روی لبش نقش گرفت و صداش رو صاف کرد
_...
(یکمتاخیرکهعیبنداره)
بعد از اتمام جلسه به سمت آسانسور رفتم و طبقه ¹⁷ رو زدم و به دیواره ی آسانسور تکیه دادم در حین بسته شدن در آسانسور دستی جلوی اومد که مانع بسته شدن در شد ؛ آبرویی بالا دادم و منتظر شخصی که قرار بود بیاد تو بودم؛ چند ثانیه ای طول کشید که باک هیون با دستیار شخصیش وارد آسانسور شدن. تعظیمی کردم و لبخندی کوتاه زدم و بعد به روبه رو خیره شدم در همون حین در آسانسور بسته شد و حرکت کرد
باک : رابطه ات با پسرم چطوره؟
+خودتون چی فکر میکنین *سر سنگین
باک:چطوری تحملت میکنه!*آروم و جدی
+همانطور که مارگارت شما رو تحمل میکنه
دستیار باک:خانم دارین از حدتون گذر میکنین!*جدی
چشمی در حدقه چرخوندم و چیزی نگفتم،بعد از متوقف و باز شدن در آسانسور به سمت باک برگشتم و تعظیمی کوتاه کردم و خارج شدم
کلید رو چرخوندم و درو باز کدوم. وارد اتاق شدم و در بستم ... روی مبل نشستم و گوشیم رو برداشتم تا برنامه های امروزم رو چک کنم کار دیگه ای نداشتم پس به این فکر افتادم که شب با جئون بریم کلاب وارد پیامک ها شدم و بهش پیام دادم
+چقدر دیگه جلسه ات تموم میشه؟
بعد از مدتی نه چندان طولانی جواب داد: کمتر از ده دقیقه دیگه
_چیزی خوردی؟
+آره
_برام چیزی سفارش بده و بگو بیارن اتاق!
بعد از سین زدن پیامش گوشی رو خاموش کردم به سمت تلفن تو اتاق رفتم و شماره خدمات هتل رو گرفتم
²²minutes later
+چقدر دیر کردی
_ رفتم به جئون اعظم سر زدم مادام!
آبرویی بالا انداختم و بعد از ورودش در رو بستم ؛
+پس حتما بهت گفته که چطور جوابش رو دادم؟
_آره !
+که اینطور
چیزی نگفت و بعد از در آوردن کت و پیرهن زیرش پشت میز نشست و به استیکی که براش سفارش داده بودم نگاه کلی کرد و لبخند زد
_خوب میدونی منبع انرژیم چیه!* با خنده
+قطعا* با خنده
رفتم به سمتش و پشتش واستادم ، بعد از پشت بغلش کردم و چونه ام روی شونه اش قرار دادم
_چیه؟
+امشب بریم کلاب؟
با گفتن این حرف حرکت پیک زدن رو هم انجام دادم اما با اخم غلیظ کوک مواجه شدم
+متوجه هستی که حامله ای* کفری
+یک شب که چیزی نمیشه!
_نه همین که گفتم!
+براش تاوان میدم مستر !
دستم روی کمرش کمی حرکت دادم و با مظلومیت نگاهش کردم! پوزخند پنهان روی لبش نقش گرفت و صداش رو صاف کرد
_...
(یکمتاخیرکهعیبنداره)
۱۷.۴k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.