هفتآسمون

#هفت_آسمون💜
#پارت_ششم🤍

ارسلان💜

دیانا: میشه بیای دنبالم منو ببری خونه عمم به هرکی زنگ زدم یا کار داشت یا نمیتونست بیاد
_ باشه الان میام
دیانا: مرسییییی پس فعلا
_ فعلا
تا تلفن رو قطع کردم رستا گفت
+ داداشی کی بود😁
_ فضولی؟
+داداشیییی لفطا(لطفا)
_دوستم
+ پس شرا (چرا) صدای دختر میومد؟
_ خب بعضی دوستام دخترن
تو راه خونه دیانا اینا بودیم و رستا پشت سر هم همش حرف می‌زد که رسیدیم
+آره داشتم میدفتم(میگفتن) دوستم ملیکا کیلی (خیلی) دختر خوبی ها ولی من باهاش گهلم(قهرم)....
_ واااای رستااا بس میکنی.... پیاده شو زنگ خونشونو بزن تا بیاد پایین
+ میمیخام اصن گهلم
(نمیخام اصلا قهرم)
هووووووف پیاده شدم زنگ و زدم
+ کیه؟
_ارسلانم دیانا خانم
+ الان میام آقا ارسلان
رفتم سوار ماشین شدم که دیانا هم اومد
رستا رفت عقب نشست
.....
....
...
..
دیانا🤍
کیفم و برداشتم و رفتم پایین یه دختر خیلی ناز هم عقب نشسته بود منم رفتم پیشش نشستم
ارسلان: خب میومدی جلو
_ نه ممنون همینجا راحتم
ارسلان : خب خونه عمت کجاست
بهش آدرس رو گفتم حرکت کردیم
_ خوشگلم اسمت چیه؟
+...........(سکوت)
ارسلان: رستا دیانا با توعه ها
+.......... (سکوت)
_آبجیته؟ 😍
ارسلان: اوهوم
_ چقد نازه😍ای خدا
ارسلان: رستا اگه دختر بدی باشی دیگه نمیارم بیرون براتم شکلات نمیگیرما
بعد از حرف ارسلان زد زیر گریه
_ عه ارسلان دعواش نکن😕
رستا رو بغل کردم تو بغلم گریه میکرد
_ ارسلان بار آخرت باشه خوشگل منو دعوا میکنی ها
ارسلان: آخه تو که نمیدونی چقد....
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم: ارسلااااان (با لحن همیشگی)
ارسلان: اوکی
رستا با هق هق گفت
رستا: ب.. بشید.... خ.. خاله... دی... دیا... دیانا😭😢
_ قربونت برم گریه نکن دیگه
+ببشید...داداشی🥺
بغل یه فروشگاه وایساد



ارسلان🦇
رستا از عقب اومد جلو بغلش کردم
دیانا: آخ منم حسودیم شد🥺
_ نکنه تو هم میخای بیای بغلم
رستا: داداشی زشته😨
که زدیم زیر خنده😂
پیاده شدیم رفتیم تو فروشگاه، فروشگاه ش برای دوستم ممرضا بود داشتم باهاش گپ میزدم که یه صدا تقریبا بلند اومد و رستا دویید پیشم و گفت: داداشی داداشی خاله دیانا
منم دوییدم به سمت جایی که دیانا بود
با چیزی که دیدم عصبانی شدم.......


ادامه دارد.......
(به نظرتون چی دید؟)

اصکی=اتحاد🦉✨

کامنت +25 تا یه
پارت هیجانی🦇🦉💜🤍
دیدگاه ها (۰)

#هفت_آسمون💜#پارت_هفتم🤍دیانا✨با رستا راه افتادیم به سمت قفسه ...

#هفت_آسمون🤍#ادامه_پارت۷دیانا🤍یه دستمال تو کیفم داشتم آوردمش ...

#ادامه_پارت5#هفت_آسمون🤍ارسلان❣دیانا: باش ولی مامان تو میدونی...

#هفت_آسمون💜#پارت_پنجم🤍دیانا💕بعد دانشگاه داشتیم می رفتیم که ه...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط