پارت6
#پارت6
❤ تنها️یی عشق❤ ️
دست از صفت پیدا کردن واسش برداشتمو همینطور که رایان با آقای رئیسی از کلاس خارج میشدند بهش زل زدم و به دور از چشم بقیه زبونمو براش در اوردم که بهم چشم غره رف منم خوشحال از حرص دادنش سر جام نشستم و کتاب زیستم رو که حسابی خونده بودم رو از کیفم در آوردم و بیخیال به نگاه های بد بچه ها مشغول خوندن شدم...
همینطور که مشغول خوندن بودم حس کردم یکی کنارم ایستاد برگشتم نگاهش کردم دیدم بـــَه بهار خانوم دوست دختر جلف رایان...
-چیزی شده کوتوله؟؟؟
چپ چپ نگاهم کردو با مشت محکم زد روی میزم که همه ی وسایل هام روی میز تکون خوردن ...
با صدای جیغ جیغوش که سعی داشت خیلی خوشگلبه نظر برسه گفت:اون چه غلطی بود با رایان من کردی بچه ننه؟؟؟
منم مثل خودش دسمو روی میز زدمو از جام بلند شدم و چون قدم خیلی ازش بلندتر بودو بهم نزدیک بود مجبور شد برای نگاه کردن بهم یکم سرشو بالا بیاره و از اینکه ازش قد بلندتر بودم احساس قدرت میکردم(جـــون تو فقط احساس قدرت کن درازم)
به ذهنم خفه شو ای گفتم و اون دستم رو به کمرم زدم
-بچه ننه تویی که همش آویزون این پسرو اون پسری تا شاید بهت توجه کنن و انگشتم رو با حالت انزجار روی صورتش کشیدم و کرم هایی که به انگشتم مالیده بودو نشونش دادم و گفتم: اینم نمیدونم چند ساعت جلوی آینه به خودت مثل کاه گل زدی که انگشت آدم تا ارنج توش فرو میره...
با جیغ جیغ گفت:خفه شو عوضی به خوشگلی من وجود نداره و همه پسرا دنبال من هستن که رایان هم جزوشونه و تو بهم حسودیت میشه...
کامنت یادتون نره عکس بهار رو هم میذارم
❤ تنها️یی عشق❤ ️
دست از صفت پیدا کردن واسش برداشتمو همینطور که رایان با آقای رئیسی از کلاس خارج میشدند بهش زل زدم و به دور از چشم بقیه زبونمو براش در اوردم که بهم چشم غره رف منم خوشحال از حرص دادنش سر جام نشستم و کتاب زیستم رو که حسابی خونده بودم رو از کیفم در آوردم و بیخیال به نگاه های بد بچه ها مشغول خوندن شدم...
همینطور که مشغول خوندن بودم حس کردم یکی کنارم ایستاد برگشتم نگاهش کردم دیدم بـــَه بهار خانوم دوست دختر جلف رایان...
-چیزی شده کوتوله؟؟؟
چپ چپ نگاهم کردو با مشت محکم زد روی میزم که همه ی وسایل هام روی میز تکون خوردن ...
با صدای جیغ جیغوش که سعی داشت خیلی خوشگلبه نظر برسه گفت:اون چه غلطی بود با رایان من کردی بچه ننه؟؟؟
منم مثل خودش دسمو روی میز زدمو از جام بلند شدم و چون قدم خیلی ازش بلندتر بودو بهم نزدیک بود مجبور شد برای نگاه کردن بهم یکم سرشو بالا بیاره و از اینکه ازش قد بلندتر بودم احساس قدرت میکردم(جـــون تو فقط احساس قدرت کن درازم)
به ذهنم خفه شو ای گفتم و اون دستم رو به کمرم زدم
-بچه ننه تویی که همش آویزون این پسرو اون پسری تا شاید بهت توجه کنن و انگشتم رو با حالت انزجار روی صورتش کشیدم و کرم هایی که به انگشتم مالیده بودو نشونش دادم و گفتم: اینم نمیدونم چند ساعت جلوی آینه به خودت مثل کاه گل زدی که انگشت آدم تا ارنج توش فرو میره...
با جیغ جیغ گفت:خفه شو عوضی به خوشگلی من وجود نداره و همه پسرا دنبال من هستن که رایان هم جزوشونه و تو بهم حسودیت میشه...
کامنت یادتون نره عکس بهار رو هم میذارم
۴.۰k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.