عنوان فیک همسر ساخته شده
---
📜 عنوان فیک: همسر ساخته شده
📍 پارت جدید
---
صبح بود، نور کمرنگ خورشید آرام آرام از پشت پردهها به داخل اتاق میتابید.
ات با چشمانی نیمهباز، به آرامی پلک زد و ناگهان متوجه حضور تهیونگ کنار خودش شد؛ مردی که نیمهبرهنه روی تخت دراز کشیده بود، نفسهای آرامش توی سکوت فضا پخش میشد.
هراس در دل ات پیچید؛ هنوز از عصبانیتهای گذشته تهیونگ میترسید. به آرامی تلاش کرد پاشود، شاید نخواهد اذیت شود…
اما قبل از آنکه تکان بخورد، دست گرم تهیونگ محکم و آرام دستش را گرفت.
چشمان تهیونگ نیمهباز بود و لبخندی آرام روی لبش نقش بسته بود.
سپس بیصدا لبهایش را روی لبهای ات گذاشت؛ بوسهای نرم، لطیف و پنهان از هر هیاهو.
ات گیج و متحیر بود؛ نه فقط از بوسه، بلکه از اینکه تهیونگ حتی در خواب و بیداری فهمیده بود که بیدار است.
در حالی که هنوز در شوک بود، تهیونگ با نرمی زمزمه کرد:
"منو… بخوای…"
بعد دستهایش را روی شانههای ات گذاشت و آرام، با مهربانی لباسهایش را از تنش جدا کرد…
فضا پر شد از سکوتی پر از احساس، حرارتی که بینشان جریان داشت.
حس میکردند در آن لحظه، فاصلهی بینشان به هیچ چیزی جز هم نزدیک نبود.
هرچند کلمات زیادی رد و بدل نشد جز...
_عزیزم ببخشید نباید بهت سیلی میزدم... متاسفم... من به خودم قول داده بودن که هیچ وقت دعوا فیزیکی نداشته باشیم...(و دوباره...
کامنت ها رو بخون گل 😂❤🌹
📜 عنوان فیک: همسر ساخته شده
📍 پارت جدید
---
صبح بود، نور کمرنگ خورشید آرام آرام از پشت پردهها به داخل اتاق میتابید.
ات با چشمانی نیمهباز، به آرامی پلک زد و ناگهان متوجه حضور تهیونگ کنار خودش شد؛ مردی که نیمهبرهنه روی تخت دراز کشیده بود، نفسهای آرامش توی سکوت فضا پخش میشد.
هراس در دل ات پیچید؛ هنوز از عصبانیتهای گذشته تهیونگ میترسید. به آرامی تلاش کرد پاشود، شاید نخواهد اذیت شود…
اما قبل از آنکه تکان بخورد، دست گرم تهیونگ محکم و آرام دستش را گرفت.
چشمان تهیونگ نیمهباز بود و لبخندی آرام روی لبش نقش بسته بود.
سپس بیصدا لبهایش را روی لبهای ات گذاشت؛ بوسهای نرم، لطیف و پنهان از هر هیاهو.
ات گیج و متحیر بود؛ نه فقط از بوسه، بلکه از اینکه تهیونگ حتی در خواب و بیداری فهمیده بود که بیدار است.
در حالی که هنوز در شوک بود، تهیونگ با نرمی زمزمه کرد:
"منو… بخوای…"
بعد دستهایش را روی شانههای ات گذاشت و آرام، با مهربانی لباسهایش را از تنش جدا کرد…
فضا پر شد از سکوتی پر از احساس، حرارتی که بینشان جریان داشت.
حس میکردند در آن لحظه، فاصلهی بینشان به هیچ چیزی جز هم نزدیک نبود.
هرچند کلمات زیادی رد و بدل نشد جز...
_عزیزم ببخشید نباید بهت سیلی میزدم... متاسفم... من به خودم قول داده بودن که هیچ وقت دعوا فیزیکی نداشته باشیم...(و دوباره...
کامنت ها رو بخون گل 😂❤🌹
- ۳.۷k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط