چندپارتی

چندپارتی☆


p.3

جونگکوک آت رو آروم بغل کرد.
دستش می‌لرزید، نه از ترس… از خشم.
آت سرش رو روی سینه‌ی جونگکوک گذاشت.
همه‌ی اون بغض‌هایی که ماه‌ها قورت داده بود، داشتن می‌ترکیدن.
جونگکوک آهسته گفت:
«چرا هیچی نگفتی؟ چرا گذاشتی این‌قدر اذیتت کنه؟»
آت با صدایی که barely شنیده می‌شد گفت:
«می‌ترسیدم…
می‌ترسیدم یه روز مجبور شی بین من و مادرت انتخاب کنی.»
جونگکوک سرش رو تکون داد، نفس عمیقی کشید و گفت:
«آت، من از همون اول انتخابمو کردم.
زن منی. شریک زندگیمی.
هیچ‌کس—حتی مادرم—حق نداره باهات این‌طوری رفتار کنه.»
آت برای اولین بار بعد از مدت‌ها، خودش رو امن حس کرد.
چند روز بعد، مادر جونگکوک دوباره تماس گرفت.
لحنش مثل همیشه سرد و طلبکار بود.
جونگکوک تماس رو روی اسپیکر گذاشت.
مادرش گفت:
«تو داری به خاطر اون، از خانواده‌ت دور می‌شی.»
جونگکوک بدون مکث جواب داد:
«نه.
من دارم از زندگیم محافظت می‌کنم.»
سکوت سنگینی افتاد.
جونگکوک ادامه داد:
«تا وقتی نتونی به آت احترام بذاری،
نه دیداری هست، نه رفت‌وآمدی.»
آت شوکه شده بود.
چشم‌هاش پر اشک شد.
بعد از قطع تماس، آت گفت:
«جونگکوک… لازم نبود انقدر سخت—»
جونگکوک حرفش رو قطع کرد:
«لازم بود.
من نمی‌تونم ببینم کسی که دوستش دارم، توی سکوت خرد می‌شه.»
شب، وقتی چراغ‌ها خاموش بود،
آت گفت:
«فکر می‌کنی یه روز درست بشه؟»
جونگکوک دستش رو گرفت و گفت:
«اگه درست هم نشه،
ما درستیم.
و این کافیه.»
آت لبخند کوچیکی زد.
لبخندی که بعد از مدت‌ها واقعی بود.
اون شب فهمید
عشق فقط دوست داشتن نیست؛
ایستادنه.
حمایت کردنه.
و انتخاب کردنه… هر روز.
و جونگکوک،
هر روز
آت رو انتخاب می‌کرد 🤍

Thd end
دیدگاه ها (۰)

چندپارتی☆p.2نخواست دردسر درست کنه.آروم گفت:«نه، چیزی نیست.»ج...

چندپارتی☆p.1آت و جونگکوک زن و شوهر بودن.زندگیشون از بیرون آر...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط