خون بس!
خونبس!
پارت چهل و نهم:
لوکیشن جلوی یه کارخونه ی متروکه رو نشون میداد...ترس وجود ا.ت رو گرفته بود ولی نه بخاطر خودش...بخاطر مامانش....قرار این بود که ا.ت و تهیونگ به صورت کاملا مخفیانه وارد کارخونه بشن چون حدسشون این بود که اگه بفهمن به قصد ازاد کردنشون اومدن صددرصد مادراشونو میکشتن...ا.ت همونطور که به بیرون خیره شده بود با صدای تهیونگ برگشت سمتش
تهیونگ: اینو بگیر...لازمت میشه"
به شیعی که توی دست تهیونگ بود نگاه کرد و دید یه تفنگه!"
ا.ت: واسه ی چی؟..
تهیونگ: ممکنه بین راه از هم جدا بشیم
ا.ت: ولی ما که نمیدونیم در های این کارخونه به کجا راه دارن
تهیونگ: چه باهم باشیم چه جدا از هم فرقی نمیکنه.."
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و ادامه داد"بلخره هربار همه ی ادما ترسو توی زندگیشون تجربه کردن ولی باید عملیات مبارزه با اون ترسو ادما برنده بشن...میفهمی که چی میگم"
ا.ت دست تهیونگو فشار داد و گفت"بریم...نجاتشون بدیم"
از ماشین پیاده شدنو به سمت کارخونه رفتن...تهیونگ دستشو روی زنجیری که روی در بود کشید ولی اونقدری سخت بود که حتی با یه تیر شکسته نشه...ا.ت بالا رو نگاه کرد و دید یه پنجره ی شکسته هست...زد به شونه ی تهیونگو اون پنجره رو با اشاره بهش نشون داد
پارت چهل و نهم:
لوکیشن جلوی یه کارخونه ی متروکه رو نشون میداد...ترس وجود ا.ت رو گرفته بود ولی نه بخاطر خودش...بخاطر مامانش....قرار این بود که ا.ت و تهیونگ به صورت کاملا مخفیانه وارد کارخونه بشن چون حدسشون این بود که اگه بفهمن به قصد ازاد کردنشون اومدن صددرصد مادراشونو میکشتن...ا.ت همونطور که به بیرون خیره شده بود با صدای تهیونگ برگشت سمتش
تهیونگ: اینو بگیر...لازمت میشه"
به شیعی که توی دست تهیونگ بود نگاه کرد و دید یه تفنگه!"
ا.ت: واسه ی چی؟..
تهیونگ: ممکنه بین راه از هم جدا بشیم
ا.ت: ولی ما که نمیدونیم در های این کارخونه به کجا راه دارن
تهیونگ: چه باهم باشیم چه جدا از هم فرقی نمیکنه.."
تهیونگ دست ا.ت رو گرفت و ادامه داد"بلخره هربار همه ی ادما ترسو توی زندگیشون تجربه کردن ولی باید عملیات مبارزه با اون ترسو ادما برنده بشن...میفهمی که چی میگم"
ا.ت دست تهیونگو فشار داد و گفت"بریم...نجاتشون بدیم"
از ماشین پیاده شدنو به سمت کارخونه رفتن...تهیونگ دستشو روی زنجیری که روی در بود کشید ولی اونقدری سخت بود که حتی با یه تیر شکسته نشه...ا.ت بالا رو نگاه کرد و دید یه پنجره ی شکسته هست...زد به شونه ی تهیونگو اون پنجره رو با اشاره بهش نشون داد
۲.۵k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.