ماموریت ( پارت هفتم )
ماموریت ( پارت هفتم )
* ویو ا/ت *
تو خواب ناز بودم که چشمام رو باز کردم و قیافه نامجون رو بالای سرم دیدم!
ا/ت : یا خود خدااا!!!
یهو پاشدم!
نامجون : اممممم....ببخشید!
ا/ت : تو اینجا چیکار میکنی؟!
نامجون : خب...بیدار نمیشدید خواستم بیدارتون کنم....
ا/ت : وای...پس چرا گوشی لعنتیم زنگ نخورد؟!
پاشدم از تخت و رفتم سمت گوشیم...ساعت ۹ بود....!!!!
ا/ت : وایییی...نهههه! باید میرفتم دادگاه!
نامجون : من میرم بیرون....
نامجون رفت و منم رفتم سریع یه لباس پوشیدم ( میزارم عکس لباسو ) و موهامو شونه کردم و یه ارایش خیلی کم کردم و رفتم بیرون از اتاق...
ا/ت : نامجون من میرم بیرون یه کاری دارم...تو تو خونه بمون تا من برگردم...!
نامجون : چشم....
رفتم سوار ماشین شدم و تا دادگاه رفتم...
از ماشین پیدا شدم و هانا رو دیدم.
هانا : ا/تتتتت....!
هانا اومد بغلم کرد...منم محکم بغلش کردم...
ا/ت : وایییی...دلم برات تنگ شده بود دختر!
هانا : منمممم...
ا/ت : خب...وایسا حدس بزنم...مشکل می یونگه!
هانا : آره...مثل همیشه!
ا/ت : نگران نباش...حلش میکنم!
هانا : باشه...
رفتم با هانا داخل دادگاه و نشستم رو صندلی...دادگاه شروع شد و هانا رفت سمت کسی که باید ویکلش میشد نشست...می یونگ هم دیدم که اون طرفم نشسته بود ( می یونگ هم وکیله، دشمن هانا و ا/ت )
نشسته بودم و با دقت به حرف هاشون گوش میدادم....
هعییییییی:))))
کمبود حرف🗿
* ویو ا/ت *
تو خواب ناز بودم که چشمام رو باز کردم و قیافه نامجون رو بالای سرم دیدم!
ا/ت : یا خود خدااا!!!
یهو پاشدم!
نامجون : اممممم....ببخشید!
ا/ت : تو اینجا چیکار میکنی؟!
نامجون : خب...بیدار نمیشدید خواستم بیدارتون کنم....
ا/ت : وای...پس چرا گوشی لعنتیم زنگ نخورد؟!
پاشدم از تخت و رفتم سمت گوشیم...ساعت ۹ بود....!!!!
ا/ت : وایییی...نهههه! باید میرفتم دادگاه!
نامجون : من میرم بیرون....
نامجون رفت و منم رفتم سریع یه لباس پوشیدم ( میزارم عکس لباسو ) و موهامو شونه کردم و یه ارایش خیلی کم کردم و رفتم بیرون از اتاق...
ا/ت : نامجون من میرم بیرون یه کاری دارم...تو تو خونه بمون تا من برگردم...!
نامجون : چشم....
رفتم سوار ماشین شدم و تا دادگاه رفتم...
از ماشین پیدا شدم و هانا رو دیدم.
هانا : ا/تتتتت....!
هانا اومد بغلم کرد...منم محکم بغلش کردم...
ا/ت : وایییی...دلم برات تنگ شده بود دختر!
هانا : منمممم...
ا/ت : خب...وایسا حدس بزنم...مشکل می یونگه!
هانا : آره...مثل همیشه!
ا/ت : نگران نباش...حلش میکنم!
هانا : باشه...
رفتم با هانا داخل دادگاه و نشستم رو صندلی...دادگاه شروع شد و هانا رفت سمت کسی که باید ویکلش میشد نشست...می یونگ هم دیدم که اون طرفم نشسته بود ( می یونگ هم وکیله، دشمن هانا و ا/ت )
نشسته بودم و با دقت به حرف هاشون گوش میدادم....
هعییییییی:))))
کمبود حرف🗿
۴۳.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.