ماموریت ( پارت پنجم )
ماموریت ( پارت پنجم )
* ویو نامجون *
ا/ت یه کلید بهم داد و منم رفتم همون جایی که ا/ت گفت در اتاق رو باز کردم....خیلی تمیز بود! خیلی هم قشنگ....! چمدون دستم بود و منم چمدونم رو گذاشتم رو تخت...که نگاهم به یه قاب عکس افتاد.....ا/ت و خانوادش بودن....عجیبه....ا/ت توی این عکس خیلی خوشحاله ولی الان چرا اینجوریه؟ قاب عکس رو گذاشتم سر جاش و نشستم رو تخت.
* ویو ا/ت *
تو فکر بودم که از اتاق رفتم بیرون .
ا/ت : نامجون....!!!
نامجون : اومدم...
نامجون اومد...
ا/ت : هوف...برو تو ماشین الان میام...
نامجون : چشم...
نامجون رفت سمت ماشین و منم کلید برداشتم و گذاشتم تو جیبم و رفتم سمت ماشین...در و باز کردم و نشستم و بعد از چند دقیقه نزدیک های نیم ساعت رسیدیم...
ا/ت : خب...بلاخره رسیدیم...پیاده شو!
نامجون : چشم...
پیاده شد و منم پیاده شدم کلید رو از تو جیبم درآورم.
نامجون : اینجا که هیچیز نیست!
ا/ت : ( پوزخند ) مطمعنی؟
رفتم سمت یه دیوار و کلید رو زدم توش و یه در بزرگ باز شد....
نامجون : واو...اینجا دیگه کجاست؟!
ا/ت : همراهم بیا...
نامجون اومد همراهم و باهم رفتیم داخل...پر از اسلحه و چاقو و وسایل شکنجه بود!
نامجون: اینا دیگه چیهههه!
ا/ت : هعی....ببین آقای کیم...اینجا همش مال ما هست!
نامجون : ما؟
ا/ت : آره دیگه! به هرحال تو دستیار منی و یهجورایی به کارم مربوطی...پس اینا لازمت میشه!
نامجون : واقعا...؟!
ا/ت : اوهوم...میتونی بری همه جارو نگاه کنی!
نامجون با شوق رفت تا نگاه کنه...تعجب کرده بود...
بچه ها من فردا میخوام با دوستام برم بیرون بخاطر همین شاید ظهر نتونم پارت بزارم🗿💔
* ویو نامجون *
ا/ت یه کلید بهم داد و منم رفتم همون جایی که ا/ت گفت در اتاق رو باز کردم....خیلی تمیز بود! خیلی هم قشنگ....! چمدون دستم بود و منم چمدونم رو گذاشتم رو تخت...که نگاهم به یه قاب عکس افتاد.....ا/ت و خانوادش بودن....عجیبه....ا/ت توی این عکس خیلی خوشحاله ولی الان چرا اینجوریه؟ قاب عکس رو گذاشتم سر جاش و نشستم رو تخت.
* ویو ا/ت *
تو فکر بودم که از اتاق رفتم بیرون .
ا/ت : نامجون....!!!
نامجون : اومدم...
نامجون اومد...
ا/ت : هوف...برو تو ماشین الان میام...
نامجون : چشم...
نامجون رفت سمت ماشین و منم کلید برداشتم و گذاشتم تو جیبم و رفتم سمت ماشین...در و باز کردم و نشستم و بعد از چند دقیقه نزدیک های نیم ساعت رسیدیم...
ا/ت : خب...بلاخره رسیدیم...پیاده شو!
نامجون : چشم...
پیاده شد و منم پیاده شدم کلید رو از تو جیبم درآورم.
نامجون : اینجا که هیچیز نیست!
ا/ت : ( پوزخند ) مطمعنی؟
رفتم سمت یه دیوار و کلید رو زدم توش و یه در بزرگ باز شد....
نامجون : واو...اینجا دیگه کجاست؟!
ا/ت : همراهم بیا...
نامجون اومد همراهم و باهم رفتیم داخل...پر از اسلحه و چاقو و وسایل شکنجه بود!
نامجون: اینا دیگه چیهههه!
ا/ت : هعی....ببین آقای کیم...اینجا همش مال ما هست!
نامجون : ما؟
ا/ت : آره دیگه! به هرحال تو دستیار منی و یهجورایی به کارم مربوطی...پس اینا لازمت میشه!
نامجون : واقعا...؟!
ا/ت : اوهوم...میتونی بری همه جارو نگاه کنی!
نامجون با شوق رفت تا نگاه کنه...تعجب کرده بود...
بچه ها من فردا میخوام با دوستام برم بیرون بخاطر همین شاید ظهر نتونم پارت بزارم🗿💔
۳۵.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.