هفتآسمون
#هفت_آسمون🤍
#پارت_سوم💜
دیانا💕
داشتيم قدم میزدیم که یه دختره خیلی پررو و زشت اومد رفت تو بغل ارسلان
دختره: ارسلان جونم خوبی؟؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود
ارسلان پرتش کرد از تو بغلش
ارسلان: برو گمشو اونور شیما مگه نگفتم دیگه حق نداری نزدیک من بشی😡
دختره: من دوست دارم ارسلان بفهم(با داد)
ارسلان: ولی من ازت متنفرم میفهمی یا بفهمونمت(با داد)
دختره تن صداشو ملایم تر کرد و گفت: عزیزم قربونت برم من دوست داااااارم من میمیرم برات میدونم که تو هم عاشقمی و جلوی این دختره ایکبیری داری اینجوری میکنی
.....
...
..
.
ارسلان✨
+: عزیزم قربونت برم من دوست داااااارم من میمیرم برات میدونم که تو هم عاشقمی و جلوی این دختره ایکبیری داری اینجوری میکنی
_: هوووووش بفهم چی میگی
دیانا میخواست چیزی بگه که یه قدم رفتم جلو رو به روی شیما و گفتم: یه بار دیگه درمورد عشق من اینطوری حرف بزنی من میدونم و تو کثافت
دیانا تعجب کرده بود که یواشکی به چشمک زدم و سریع گرفت قضیه رو
دیانا: عشقم ولش کن بیا بریم
شیما: ارسلان واقعا تو اینو دوسش داری یا داری منو اذیت میکنی
_: نه خیر واقعا دوسش دارم و دوست ندارم دور و بر خودم و عشقم بپلکی حالا هم هرییییی
دیانا دستمو گرفت و از همون راهی که اومدیم داشتیم برمی گشتیم شیما همونجوری همونجا وایساده بود و دیانا زیرزیرکی داشت میخندید
دیانا🦉
چند قدم که دور شدیم شیما داد زد:
+: یه روزی از هم جداتون میکنم عوضیا
از اون دختره هرزه و خود پرروت اصلا نمیترسم دختره زشت
ارسلان وایساد برگشت یه چی بگه که منم بلند گفتم
_: ببین تونستی جدا کن یک اگه من هرزم تو چی که هر روز با یکی رلی بیوگرافی همه کسایی که باهاشون رل بودی دارم تک تکشون
+: هع آره جون اون رلت اگه راس میگی یکیشون رو بگو بینم
_:سهراب فیروزی ٢٧ سالشه و رشتش فیزیک و یه خونه ویلایی تو شمال داره که هر هفته باهاش میرفتی اونجا
شایان حشمتی ٢٠ ساله از کرج خیلی پولدار تا کلاس هفتم درس خونده و توی شیراز باهم آشنا شدید بازم بگم......
شیما دهنش وا مونده بود با لکنت گفت
+: تو...... تو...... اینارو.... ا... ز.... کجا...... میدونی
_: از یه جایی..... راسی کلمه آخری که گفتی چی بود
+: از کجا میدونی
_: نه اون جمله که من توش هرزه بودم😉😏
+: دختره زشت
_: ببین من آینه نیستم هری
باهم راه افتادیم سمت کلاس تو راه کلاس بودیم که ارسلان گفت
+: چه خوب جوابشو دادی😁
_: ما اینیم دیگه😄
+: راسی اسما و اطلاعات رلاشو از کجا میدونستی
_: حالا از یه جایی
+: خب کجا
_: فعلا بریم تو کلاس بعدا بهت میگم
در زدیم
با چیزی که دیدیم خشکمون زد.... 😳
ادامه دارد.......
(یعنی چی دیدن🤨)
اینم یه پارت طولانی تقدیم
نگاههای قشنگتون💜🤍❤️
کامنت+٢۵ تا یه پارت
باحال دیگه 😍😍😍
اصکی=اتحاد💚
#پارت_سوم💜
دیانا💕
داشتيم قدم میزدیم که یه دختره خیلی پررو و زشت اومد رفت تو بغل ارسلان
دختره: ارسلان جونم خوبی؟؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود
ارسلان پرتش کرد از تو بغلش
ارسلان: برو گمشو اونور شیما مگه نگفتم دیگه حق نداری نزدیک من بشی😡
دختره: من دوست دارم ارسلان بفهم(با داد)
ارسلان: ولی من ازت متنفرم میفهمی یا بفهمونمت(با داد)
دختره تن صداشو ملایم تر کرد و گفت: عزیزم قربونت برم من دوست داااااارم من میمیرم برات میدونم که تو هم عاشقمی و جلوی این دختره ایکبیری داری اینجوری میکنی
.....
...
..
.
ارسلان✨
+: عزیزم قربونت برم من دوست داااااارم من میمیرم برات میدونم که تو هم عاشقمی و جلوی این دختره ایکبیری داری اینجوری میکنی
_: هوووووش بفهم چی میگی
دیانا میخواست چیزی بگه که یه قدم رفتم جلو رو به روی شیما و گفتم: یه بار دیگه درمورد عشق من اینطوری حرف بزنی من میدونم و تو کثافت
دیانا تعجب کرده بود که یواشکی به چشمک زدم و سریع گرفت قضیه رو
دیانا: عشقم ولش کن بیا بریم
شیما: ارسلان واقعا تو اینو دوسش داری یا داری منو اذیت میکنی
_: نه خیر واقعا دوسش دارم و دوست ندارم دور و بر خودم و عشقم بپلکی حالا هم هرییییی
دیانا دستمو گرفت و از همون راهی که اومدیم داشتیم برمی گشتیم شیما همونجوری همونجا وایساده بود و دیانا زیرزیرکی داشت میخندید
دیانا🦉
چند قدم که دور شدیم شیما داد زد:
+: یه روزی از هم جداتون میکنم عوضیا
از اون دختره هرزه و خود پرروت اصلا نمیترسم دختره زشت
ارسلان وایساد برگشت یه چی بگه که منم بلند گفتم
_: ببین تونستی جدا کن یک اگه من هرزم تو چی که هر روز با یکی رلی بیوگرافی همه کسایی که باهاشون رل بودی دارم تک تکشون
+: هع آره جون اون رلت اگه راس میگی یکیشون رو بگو بینم
_:سهراب فیروزی ٢٧ سالشه و رشتش فیزیک و یه خونه ویلایی تو شمال داره که هر هفته باهاش میرفتی اونجا
شایان حشمتی ٢٠ ساله از کرج خیلی پولدار تا کلاس هفتم درس خونده و توی شیراز باهم آشنا شدید بازم بگم......
شیما دهنش وا مونده بود با لکنت گفت
+: تو...... تو...... اینارو.... ا... ز.... کجا...... میدونی
_: از یه جایی..... راسی کلمه آخری که گفتی چی بود
+: از کجا میدونی
_: نه اون جمله که من توش هرزه بودم😉😏
+: دختره زشت
_: ببین من آینه نیستم هری
باهم راه افتادیم سمت کلاس تو راه کلاس بودیم که ارسلان گفت
+: چه خوب جوابشو دادی😁
_: ما اینیم دیگه😄
+: راسی اسما و اطلاعات رلاشو از کجا میدونستی
_: حالا از یه جایی
+: خب کجا
_: فعلا بریم تو کلاس بعدا بهت میگم
در زدیم
با چیزی که دیدیم خشکمون زد.... 😳
ادامه دارد.......
(یعنی چی دیدن🤨)
اینم یه پارت طولانی تقدیم
نگاههای قشنگتون💜🤍❤️
کامنت+٢۵ تا یه پارت
باحال دیگه 😍😍😍
اصکی=اتحاد💚
- ۲۴.۹k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط