دیانا

دیانا💜
رفتم بغل مهدیس نشستم آروم تو گوشش بدون اینکه کسی نفهمه گفتم
_:خوشت اومده بودا کلک😝
مثل خودم آروم گفت
+: خفه شو دارم میمیرم از خجالت
بطری رو چرخوندن افتاد به پانیذ و ارسلان
پانیذ: جرعت یا حقیقت
ارسلان: حقیقت.....
پانیذ: اممممممم...... تا حالا به کسی حسی داشتی که ندونی اون حس چیه

*******
ارسلان🦇
پانیذ: اممممممم...... تا حالا به کسی حسی داشتی که ندونی اون حس چیه
_:........اره
رضا: حالا اون کیه😜
_: این میشه دو سوال قبول نی درضمن باید پانیذ بپرسه که پرسید
میخاستیم بطری رو بچرخون یم که صدای در اومد همه بلند شدیم رفتیم سرجامون همه هل کردیم بطری اون وسط جا موند استاد اومد تو گفت:
این بطری برای کیه؟؟
محراب: برای من استاد
محراب رفت و برش داشت

محراب🦊
استاد: این بطری برای کیه؟؟
دیدم مهدیس می‌ترسه بگه برای اون که یوقت دعواش کنه
من گفتم : برای من استاد
رفتم و برش داشتم او م سر جام نشستم


دیانا💐
بعد دانشگاه داشتیم میرفتیم که هرکس یه ور رفت نیکا هم گفت باباش مریضه میره بیمارستان من تنها داشتم میرفتم که یه ماشین بغلم وایساد...........


ادامه دارد....💚

کامنت+٢۵ تا🤍
یه پارت بعدی❤️

اصکی=اتحاد🎑
دیدگاه ها (۰)

#هفت_آسمون💜#پارت_پنجم🤍دیانا💕بعد دانشگاه داشتیم می رفتیم که ه...

#ادامه_پارت5#هفت_آسمون🤍ارسلان❣دیانا: باش ولی مامان تو میدونی...

#هفت_آسمون🤍#پارت_چهارم💜نیکا💚بعد از کلی حرف زدن رفتیم تو کلاس...

#هفت_آسمون🤍#پارت_سوم💜دیانا💕داشتيم قدم میزدیم که یه دختره خیل...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۹

وانشات گوجو//پارت ۱

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط