قلب من ( پارت هفدهم )
قلب من ( پارت هفدهم )
* ویو ا/ت *
( اسلاید دوم لباس ا/ت برای مهمونی )
الونا الکل رو بهم داد....یه قلوپ که خوردم یکم گلوم رو سوزوند ولی اهمیت ندادم و همینطور سر میکشبدم....تا به لیوان ۵ رسیدم....دیگه انگار حالت تهوع داشتم....ولی بازم دلم میخواست بخورم.....همه چیز رو تار میدیدم....سر گیچه شدید تر شد....نفس عمیق میکشیدم.....لیوان ۶ رو گرفتم دستم....دستام میلرزید....خیلی خورده بودم!
لیوان آخر و که سر کشیدم....حالم خیلی بدتر شد!
مینگ جو : هی....ا/ت..حالت خوبه!!!( نگران )
الونا : دختر.....گفتم زیاد نخور چرا به حرفم گوش ندادی؟!
مینگ جو : بیا ببریمش دستشویی یه آبی به صورتش بزنیم وگرنه حالش بدتر میشه!
الونا : آره....بیا!
دخترا اومدن منو گرفتن که بتونم درست راه برم و منو تا دسشویی بردن....
یهو یه حجم از آب خیلی زیادی رو رو صورتم حس کردم خیلی یخخخ بود!
ا/ت : خدای من.....جه خبرتونه؟!!
الونا : حالت اومد سر جاش؟!
ا/ت : چچقدرر سرددد بوددد!!
مینگ جو : هوففف....داشتم از نگرانی جون میدادم!
ا/ت : من خوبم...خوبم!
الونا : خیلی خب....بیا بریم.
ا/ت : بریم....
* ویو کوک *
داشتم با می یونگ ( همنن دختره که ا/ت یجورایی بهش حسودی کرد ) حرف میزدم که یهو چشمم به ا/ت و دوستاش خورد....ا/ت انگار که حالش خوب نبود....ولش اهمیت نمیدم....ولی سخت بود.....داشتم با خودم حرف میزدم...خدای من!
فقط ا/ت رو فراموش کن همین.....!
می یونگ : کوک.....خوبی؟
کوک : ا....آره!
می یونگ : چرا عرق کردی پس؟
کوک : هیچی فقط گرمه....الان میام!
می یونگ : باشه...
رفتم دسشویی و یه آبی به صورتم زدم....نگاهی به آیینه کردم....تو این چند روز چقدر عوض شدم.....باورم نمیشه.....ولی فراموش کردن ا/ت کار راحتی نیست.....!
همش حرف اون روزش یادم میومد که میگفت من اصلا بهش حس ندارم!
خبببب.....اینم از این پارت:)
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۷
کامنت : ۸
ببینم چیکار میکنید توتفرنگیاممم🗿🍓
* ویو ا/ت *
( اسلاید دوم لباس ا/ت برای مهمونی )
الونا الکل رو بهم داد....یه قلوپ که خوردم یکم گلوم رو سوزوند ولی اهمیت ندادم و همینطور سر میکشبدم....تا به لیوان ۵ رسیدم....دیگه انگار حالت تهوع داشتم....ولی بازم دلم میخواست بخورم.....همه چیز رو تار میدیدم....سر گیچه شدید تر شد....نفس عمیق میکشیدم.....لیوان ۶ رو گرفتم دستم....دستام میلرزید....خیلی خورده بودم!
لیوان آخر و که سر کشیدم....حالم خیلی بدتر شد!
مینگ جو : هی....ا/ت..حالت خوبه!!!( نگران )
الونا : دختر.....گفتم زیاد نخور چرا به حرفم گوش ندادی؟!
مینگ جو : بیا ببریمش دستشویی یه آبی به صورتش بزنیم وگرنه حالش بدتر میشه!
الونا : آره....بیا!
دخترا اومدن منو گرفتن که بتونم درست راه برم و منو تا دسشویی بردن....
یهو یه حجم از آب خیلی زیادی رو رو صورتم حس کردم خیلی یخخخ بود!
ا/ت : خدای من.....جه خبرتونه؟!!
الونا : حالت اومد سر جاش؟!
ا/ت : چچقدرر سرددد بوددد!!
مینگ جو : هوففف....داشتم از نگرانی جون میدادم!
ا/ت : من خوبم...خوبم!
الونا : خیلی خب....بیا بریم.
ا/ت : بریم....
* ویو کوک *
داشتم با می یونگ ( همنن دختره که ا/ت یجورایی بهش حسودی کرد ) حرف میزدم که یهو چشمم به ا/ت و دوستاش خورد....ا/ت انگار که حالش خوب نبود....ولش اهمیت نمیدم....ولی سخت بود.....داشتم با خودم حرف میزدم...خدای من!
فقط ا/ت رو فراموش کن همین.....!
می یونگ : کوک.....خوبی؟
کوک : ا....آره!
می یونگ : چرا عرق کردی پس؟
کوک : هیچی فقط گرمه....الان میام!
می یونگ : باشه...
رفتم دسشویی و یه آبی به صورتم زدم....نگاهی به آیینه کردم....تو این چند روز چقدر عوض شدم.....باورم نمیشه.....ولی فراموش کردن ا/ت کار راحتی نیست.....!
همش حرف اون روزش یادم میومد که میگفت من اصلا بهش حس ندارم!
خبببب.....اینم از این پارت:)
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۷
کامنت : ۸
ببینم چیکار میکنید توتفرنگیاممم🗿🍓
۱۶.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.