روی صندلیتوی دفتر کارش توی خونه نشسته بود و کار میکرددر

روی صندلی،توی دفتر کارش توی خونه نشسته بود و کار میکرد،در زده شد،ا.ت"پدر،میتونم بیام داخل؟"پدر"بیا داخل"ا.ت وارد دفتر کار پدرش شد،توی این مدتی که رسیده بود مثل همیشه فقط کار میکرد،ا.ت روی صندلی نشست و گفت"پدر،میخوام موضوع مهمی بهت بگم"پدر کمی از چایی روی میزش را خورد و گفت"الان کار دارم،دشمنم داره میاد توی این شهر و باید برای کشتنش اماده بشم..."ا.ت حرفش را قطع کرد"پدر،دشمنت برام مهم نیست،میخوام خونه جدا بخرم'نگاهی پر از نا باوری و تعجب کرد و بعد گفت"ا.ت،مطمئنی؟"ا.ت جواب داد"بله،میخوام خونه جدا داشته باشم"پدرش سر تکون داد"باشه،یک خونه کوچک و قدیمی اما خوشگل توی پاریس دارم،اون مال تو"ا.ت لبخندی زد و از اتاق خارج شد،روز بعد وسایلش را توی خونه جدید گذاشت،پنجره اتاقش به پنجره اتاق خونه رو به رو دید داشت،وارد اتاق خواب خودش شد و بعد از چیدن وسایل لب پنجره نشست تا قهوه بخوره و کتاب بخونه،تهیونگ بعد از سر کار وارد خونش و شد و بعد از گذاشت وسایلش به اتاق خوابش رفت تا لباسش را عوض کنه،ا.ت فوضولیش گل کرده بود که بفهمه کی تو خونه روبه رو زندگی میکنه و بین کتاب خوندن همش نگاه میکرد که کسی هست یا نه،داشت یواشکی خونه رو به رو را میدید که با هیکل عظلانی و زیبای یکی رو به رو شد،چهره پسر پیدا نبود اما بدنش فوق العاده بود،نگاه پاک ا.ت روی ماهیچه های شکم و سینه پسر قفل شد،تهیونگ داشت لباس عوض میکرد که فهمید دختری از خونه رو به رو داره تماشا میکنه،چهره دختر معلوم نبود اما شیطنت تهیونگ گل کرده بود پس ماهیچه هایش را سفت کرد و بدنش را به رخ کشید،ا.ت دید پسر رو به رو چه بدن عالیه داری،چشمای پاکش کم کم داشت الوده میشد اما نمیتونست چشم برداره،تهیونگ بعد از یگم شیطنت جلوی پنجره رفت،ا.ت دید پسر اومده جلو و سریع کتاب را جلوی صورتش گرفت،تهیونگ گفت"دختر کوچولو،از من خوشت اومده؟"ا.ت که سرخ شده بود متوجه اشنایی صدا نشد و با لکنت گفت"ب..ب..بدنت،خوشگله"