پارت۴۹
سوار ماشین شدیمو رفتیم داخل پناهگاه
-رها
-بله ارباب
-تو میری پیشش و اسمی از من نمیبری بزار الکی بفهمه که رئیس این باند تویی
-واقعا؟
-اره برو جلو تو میتونی
از پله ها رفتم پایین که دیدم کورش به صندلی بسته شده منو دید چشماش چهار تا شد
باغرور جلوش راه رفتم
-فکرشو نمیکردی نه؟
-اها این الان انتقامه؟
-نه به قول خودت یه سرگرمیه
-الان پادوییه کیو میکنی برا کی کار میکنی
میدونستم اینو میگه برا همین یکی از بادیگارد ها قرار بود بیاد داخل و بگه
-ارباب امری داشتید منتظر هستم
-نقشه جدیده نه بازم کنننن
-داد نزن فهمیدی داد نزن
-این امکان نداره تو یه هفته چطور ممکنههه
-یه هفته؟نتیجه یه عمر تلاشمه اصلا انتقامی در کار نبوده همشون نقشه این بود که بلاخره از وجود من باخبر بشی از شخصیت اصلی من دشمنت
-🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اره اره حتمااا صد در صدد چرا که نه حالا ارباب جوان من رو آزاد کنید خواهش میکنم😂😂😂😂
-که اینطور باشه بخند نوبت خنده های منم میشه
بلند داد زدم
-بیاااا داخلللللل
-بله ارباب
-دلم نمیخواد یه جای سالم رو بدنش بمونه
بی رحم شده بودم خیلی بی رحم ولی واقعا دلم نمیخواست ببینم این قضیه رو سخت بود برام
-چشم ارباب
شروع کرد به زدنش صداش در نمیومد فقط صدای شلاق بود رو بدنش حتی خون هم نمیومد یهو گفت
-این خوب نمیزنه دلم میخواد تو بزنی
-من؟تو داری برا من تایین تکلیف میکنی؟ من دست به این شلاق نمیزنم
-پ چطور شدی رئیس یه باند مافیا هاا 😂 میدونستم این کاره نیستی
عصبی شدم شلاق رو گرفتم و شروع کردم به زدنش تمام عقده هام از ناپدریم از مادرم عقده از دست دادن پدرم همش سر کورش خالی شد محکم میزدم
-برو بیرووووون گمشووووو
و باز میزدم دست خودم نبود که یهو دستش باز شد و منو نشوند رو پاهاش شلاق از دستم گرفت این اتفاق اونقدر سریع بود که نتونستم عکسالعملی نشون بدم و این سخت بود برام تو دستاش گیر افتادم میخواستم داد بزنم که
لایکا به ۱۰ برسه و کامنتا به ۱۷ پارت بعدی رو میزارم
-رها
-بله ارباب
-تو میری پیشش و اسمی از من نمیبری بزار الکی بفهمه که رئیس این باند تویی
-واقعا؟
-اره برو جلو تو میتونی
از پله ها رفتم پایین که دیدم کورش به صندلی بسته شده منو دید چشماش چهار تا شد
باغرور جلوش راه رفتم
-فکرشو نمیکردی نه؟
-اها این الان انتقامه؟
-نه به قول خودت یه سرگرمیه
-الان پادوییه کیو میکنی برا کی کار میکنی
میدونستم اینو میگه برا همین یکی از بادیگارد ها قرار بود بیاد داخل و بگه
-ارباب امری داشتید منتظر هستم
-نقشه جدیده نه بازم کنننن
-داد نزن فهمیدی داد نزن
-این امکان نداره تو یه هفته چطور ممکنههه
-یه هفته؟نتیجه یه عمر تلاشمه اصلا انتقامی در کار نبوده همشون نقشه این بود که بلاخره از وجود من باخبر بشی از شخصیت اصلی من دشمنت
-🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اره اره حتمااا صد در صدد چرا که نه حالا ارباب جوان من رو آزاد کنید خواهش میکنم😂😂😂😂
-که اینطور باشه بخند نوبت خنده های منم میشه
بلند داد زدم
-بیاااا داخلللللل
-بله ارباب
-دلم نمیخواد یه جای سالم رو بدنش بمونه
بی رحم شده بودم خیلی بی رحم ولی واقعا دلم نمیخواست ببینم این قضیه رو سخت بود برام
-چشم ارباب
شروع کرد به زدنش صداش در نمیومد فقط صدای شلاق بود رو بدنش حتی خون هم نمیومد یهو گفت
-این خوب نمیزنه دلم میخواد تو بزنی
-من؟تو داری برا من تایین تکلیف میکنی؟ من دست به این شلاق نمیزنم
-پ چطور شدی رئیس یه باند مافیا هاا 😂 میدونستم این کاره نیستی
عصبی شدم شلاق رو گرفتم و شروع کردم به زدنش تمام عقده هام از ناپدریم از مادرم عقده از دست دادن پدرم همش سر کورش خالی شد محکم میزدم
-برو بیرووووون گمشووووو
و باز میزدم دست خودم نبود که یهو دستش باز شد و منو نشوند رو پاهاش شلاق از دستم گرفت این اتفاق اونقدر سریع بود که نتونستم عکسالعملی نشون بدم و این سخت بود برام تو دستاش گیر افتادم میخواستم داد بزنم که
لایکا به ۱۰ برسه و کامنتا به ۱۷ پارت بعدی رو میزارم
۲.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.