پارت ۲۸زندگی جونگمه
پارت ۲۸زندگی جونگمه
جونگمه کوک رو بغل کرد برد تو ماشین
به منیجر گفت:امروز کوک نمیره خونه خودش تو میخوای برو خونه امروز تا همین جا بسته
منیجر:آخه اجازه ندارم
جونگمه:مسئولیتش گردن من میرسونمت خونتون و میرم
منیجر:ممنون
جونگمه منیجر رو رسوند خونه و خودش هم کوک رو برد خونه خودش
کوک بی هوش بود ،جونگمه کوک رو برد گذاشت روتخت یه پتو برداشت خودش رفت رو کاناپه خوابید
صبح کوک پاشد سرش خیلی درد میکرد
کوک:اینجا دیگه کجاست؟
کوک اومد بیرون از اوتاق دید یکی رو کاناپه خوابیده رفت جلو تر دید جونگمه س
کوک:جونگمه شی!
جونگمه توخواب بود و آروم گفت:بله
کوک:من چرا اینجام
جونگمه چشاشو باز کرد دید کوک با پیشونی کبود جلوش وایستاده
یهو پاشد دست کوک رو گرفت کشید، کوک رو زانوهاش نشست جونگمه به پیشونی کوک آروم دست زد گفت:ویییی ببخشید .خیلی درد میکنه نه
کوک:چی شده مگه
جونگمه:احتمالا به خاطر اینکه مست بودی یادت نیست ،کوک تا جونگمه اینرو گفت همه چی یادش اومد پاشد رفت جلو آینه گفت:صورت نازنین بدون کبودیم کو!؟ چرا دیشب اونجوری کوبیدی تو سرم؟
جونگمه :ببخشید فکر کردم میخوای آسیبی به منیجرت برسونی😞الانم بخوای میذارم تو هم هرجور میخوای بکوبی تو صورت من و کبودش کنی
کوک با عصبانیت رفت جلو جونگمه وایستاد دستشو به حالت کتک زدن برد بالا جونگمه چشاشو محکم بست
کوک دستشو آروم گذاشت رو صورت جونگمه و بوسش کرد
جونگمه چشاشو با تعجب باز کرد
جونگمه:چیکار میکنی!قرار بود منو بزنی🤨
کوک:من هیچ وقت یه فرشته رو نمیزنم 😅
جونگمه یهو با صدای بلند گریش گرفت
کوک:چیشد😳
جونگمه:ایکاش دیشب نمیزدم تو سرت دیگه کامل خل شدی😭
کوک:چرا خب🤨
جونگمه داد زدو گفت:خودت واقعا نمیدنی اَه
کوک یهو ترسید
کوک:من چرا هرکاری میکنم تو میگی خلم
جونگمه:چون رفتارات کلا احمقانست
کوک اشکای جونگمه رو پاک کرد و گفت:قسم میخورم من خل نیستم
جونگمه:خل نبودی من خلت کردم😭
کوک:دقیقا
جونگمه:دیدی
کوک:ولی از منظور کوبیدن تو سر نه ازنظر حرف
انقدر چرت و پرت میگی خلم کردی
جونگمه کوک رو با گریه حول داد اونور گفت:برو بابا
پاشد رفت صورتشو شست اومد گفت سلام
کوک :علیک
جونگمه رفت صبحانه آماده کرد
کوک رو صدا کرد وقتی داشتن صبحونه میخوردن جونگمه گفت: خُماری ؟
نون پرید گلو کوک سرفه کرد
جونگمه زود پاشد از پارچ آب ریخت داد کوک
کوک:حالا نمیخواد مستیمُ بکوبی تو صورتم
جونگمه:نکوبیدم تو صورتت فقط خواستم ببینم اگه خماری واست سوپ ماهی درست کنم کوک به این😒 حالت نگاش کرد
جونگمه پاشد رفت نشست گفت :ایکاش اون آب رو نمیدادم خفه میشدی یکی از نمک نشناسای دنیا کم میشد
کوک:نچ نچ نچ یعنی میخواستی عشقتو بکشی😐
جونگمه به این😳حالت نگاش کرد و گفت:بله!
جونگمه کوک رو بغل کرد برد تو ماشین
به منیجر گفت:امروز کوک نمیره خونه خودش تو میخوای برو خونه امروز تا همین جا بسته
منیجر:آخه اجازه ندارم
جونگمه:مسئولیتش گردن من میرسونمت خونتون و میرم
منیجر:ممنون
جونگمه منیجر رو رسوند خونه و خودش هم کوک رو برد خونه خودش
کوک بی هوش بود ،جونگمه کوک رو برد گذاشت روتخت یه پتو برداشت خودش رفت رو کاناپه خوابید
صبح کوک پاشد سرش خیلی درد میکرد
کوک:اینجا دیگه کجاست؟
کوک اومد بیرون از اوتاق دید یکی رو کاناپه خوابیده رفت جلو تر دید جونگمه س
کوک:جونگمه شی!
جونگمه توخواب بود و آروم گفت:بله
کوک:من چرا اینجام
جونگمه چشاشو باز کرد دید کوک با پیشونی کبود جلوش وایستاده
یهو پاشد دست کوک رو گرفت کشید، کوک رو زانوهاش نشست جونگمه به پیشونی کوک آروم دست زد گفت:ویییی ببخشید .خیلی درد میکنه نه
کوک:چی شده مگه
جونگمه:احتمالا به خاطر اینکه مست بودی یادت نیست ،کوک تا جونگمه اینرو گفت همه چی یادش اومد پاشد رفت جلو آینه گفت:صورت نازنین بدون کبودیم کو!؟ چرا دیشب اونجوری کوبیدی تو سرم؟
جونگمه :ببخشید فکر کردم میخوای آسیبی به منیجرت برسونی😞الانم بخوای میذارم تو هم هرجور میخوای بکوبی تو صورت من و کبودش کنی
کوک با عصبانیت رفت جلو جونگمه وایستاد دستشو به حالت کتک زدن برد بالا جونگمه چشاشو محکم بست
کوک دستشو آروم گذاشت رو صورت جونگمه و بوسش کرد
جونگمه چشاشو با تعجب باز کرد
جونگمه:چیکار میکنی!قرار بود منو بزنی🤨
کوک:من هیچ وقت یه فرشته رو نمیزنم 😅
جونگمه یهو با صدای بلند گریش گرفت
کوک:چیشد😳
جونگمه:ایکاش دیشب نمیزدم تو سرت دیگه کامل خل شدی😭
کوک:چرا خب🤨
جونگمه داد زدو گفت:خودت واقعا نمیدنی اَه
کوک یهو ترسید
کوک:من چرا هرکاری میکنم تو میگی خلم
جونگمه:چون رفتارات کلا احمقانست
کوک اشکای جونگمه رو پاک کرد و گفت:قسم میخورم من خل نیستم
جونگمه:خل نبودی من خلت کردم😭
کوک:دقیقا
جونگمه:دیدی
کوک:ولی از منظور کوبیدن تو سر نه ازنظر حرف
انقدر چرت و پرت میگی خلم کردی
جونگمه کوک رو با گریه حول داد اونور گفت:برو بابا
پاشد رفت صورتشو شست اومد گفت سلام
کوک :علیک
جونگمه رفت صبحانه آماده کرد
کوک رو صدا کرد وقتی داشتن صبحونه میخوردن جونگمه گفت: خُماری ؟
نون پرید گلو کوک سرفه کرد
جونگمه زود پاشد از پارچ آب ریخت داد کوک
کوک:حالا نمیخواد مستیمُ بکوبی تو صورتم
جونگمه:نکوبیدم تو صورتت فقط خواستم ببینم اگه خماری واست سوپ ماهی درست کنم کوک به این😒 حالت نگاش کرد
جونگمه پاشد رفت نشست گفت :ایکاش اون آب رو نمیدادم خفه میشدی یکی از نمک نشناسای دنیا کم میشد
کوک:نچ نچ نچ یعنی میخواستی عشقتو بکشی😐
جونگمه به این😳حالت نگاش کرد و گفت:بله!
۱۸.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.