~~~فیک ھمسر مخفی~~~
پارت : 9
لباسامو مرتب کردم ، از اتاق زدم بیرون!
اگه بفهمه دیشب من بودم که رفتم بیرون و موضوع ملافه هاا اففف خیلی داغونم کاش پدرم هیچوقت مارو ترک نمیکرد که حالا مجبور باشیم به عنوان خدمه ت ی عبارت بزرگ کار کنیم!
هیچوقت نتونستم پدرمو ببخشم مادرم میگه حتما دلیلی داره اما میدونم هر شب به فکر اینکه این سختی ها بالاخره روزی تموم میشه سرشو رو بالشت میزاره!
همه تو سالن جمع بودن بازم طبق معمول اجوما همه رو جمع کرده
هروقت اینکارو میکرد توسط کسی یا چیزی همیشه ضایع میشد! هه!
عین صف نانوایی صف کشیدیم
#خب مثل اینکه ی جاسوس داریم!
چی جاسوس؟ ندیده میبره و میدوزه تن میکنه!
_باز چی شده که همه رو جمع کردی پایین!؟
#اقا غلط نکنم جاسوس داریم!
_جاسوس؟
#بله اقا خودم دیشب دیدم!
_خیلی خب ، خودم رسیدگی میکنم
_مرخصین
لباسامو مرتب کردم ، از اتاق زدم بیرون!
اگه بفهمه دیشب من بودم که رفتم بیرون و موضوع ملافه هاا اففف خیلی داغونم کاش پدرم هیچوقت مارو ترک نمیکرد که حالا مجبور باشیم به عنوان خدمه ت ی عبارت بزرگ کار کنیم!
هیچوقت نتونستم پدرمو ببخشم مادرم میگه حتما دلیلی داره اما میدونم هر شب به فکر اینکه این سختی ها بالاخره روزی تموم میشه سرشو رو بالشت میزاره!
همه تو سالن جمع بودن بازم طبق معمول اجوما همه رو جمع کرده
هروقت اینکارو میکرد توسط کسی یا چیزی همیشه ضایع میشد! هه!
عین صف نانوایی صف کشیدیم
#خب مثل اینکه ی جاسوس داریم!
چی جاسوس؟ ندیده میبره و میدوزه تن میکنه!
_باز چی شده که همه رو جمع کردی پایین!؟
#اقا غلط نکنم جاسوس داریم!
_جاسوس؟
#بله اقا خودم دیشب دیدم!
_خیلی خب ، خودم رسیدگی میکنم
_مرخصین
۱۰.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.