~~~فیک ھمسرمخفی~~~
پارت : 8
پشت پنجره رو تراس!
با مردی که بهم تجاوز کرد!
برای هوسش!
در اتاق باز شد اما برای اینکه قامت جناب جئون معلوم نباشه از خدا خواسته بهم چسبید!
فقط چند سانت صورت هامون باهم فاصله داشت.
نمیدونم چرا احساس گرما میکردم؟ هوا که خنک بود!
سولی از اتاق زد بیرون!
هلش دادم و به سمت در اتاق پاتند کردم
تو زیر زمین این خونه ی سالن بزرگی بود پر از اتاق!
که بیشتر شبیه به زندان تا اتاق خدمه !
هر اتاق ی پنجره کوچیک داشت که میله های اهنی حفاظش بودن!
دومین ملافه که شاهکار ، کار دیشب جناب جئون بود ، زیر تخت چپوندم و به سمت اتاق ملافه ها پاتند کردم
نباید کسی متوجه نبودنم میشد
به هیچکس تو این خونه نمیشه اعتماد کرد همه ، هم رو از پشت خنجر میزنن
حیح!
تو اتاق ملافه ها سرمو گرم کردم که
صدای اون پیرزنو شنیدم ، میگفت همه خدمه ها ت سالن جمع شن!
موضوع چی بود؟
همه طبق خواسته اجوما به ردیف درسالن جمع شدیم
#دوتا از ملافه ها گم شدن!
#نیستن!
دقیقا منظورش همون ملافه هاییی بود که بخش خوشکشویی و بخش نظافت مربوط به من و چند خدمه دیگ میشد!
بدجور زل زده بود به من!
_اینجا چه خبره؟
چه صدای آشنایی؟! میگفت براش فرش قرمز پهن میکردم!
یه مشکل کوچیک پیش اومده ، به زودی حل میشه ، شما لطفا برای صرف صبحانه آماده شید!
سرمو بالا آوردم و تمام ترسو ااتماسمو تو چشمام ریختم و بهش زل زدم
زل زدم که نره!
انگار که منظورمو گرفته باشه همونجور که بهم زل میزد بدون نگاه کردن به اجوما گفت
_چه مشکلی؟
#دوتا از ملافه ها گم شدن!
واسه دوتیکه پارچه اینارو اینجا کشوندی!؟
مرخصشون کن
#اما ارباب...
_گفتم...مرخصشون...کن!
بی انکه بهم نیم نگاهی بندازه رفت تا صبحانه شو صرف کنه!
#برگردید سرکاراتون .
[پرش زمانی به ساعت ۲:۲۵ دقیقه نیمه شب!]
ملافه های کثیفو از زیر تخت گرفتم .
بی سروصدا به سمت در اتاق رفتم.
چک کردم وقتی مطمئن شدم کسی نیست
به سمت پشت عمارت رفتم!..
ملافه هارو شستم و رو طنابی که اونجا بود ، پهن کردم!
باید هرچه زودتر برمیگشتم اجوما خواب سبکی داشت و احتملا اگ ذره ای اعتیاد نکنم حتماا گیرش میوفتم!
#وایستا سرجات!
پوستم کندست!
#برگرد!
خوشبختانه اجوما پا برای بالا رفتن نداره!
با تمام سرعتم به سمت بالا دویدم و بماند غرغرهای اجوما
اونم این موقه شب! الانه که بگن :
این زن دیوانه ست!
پشت پنجره رو تراس!
با مردی که بهم تجاوز کرد!
برای هوسش!
در اتاق باز شد اما برای اینکه قامت جناب جئون معلوم نباشه از خدا خواسته بهم چسبید!
فقط چند سانت صورت هامون باهم فاصله داشت.
نمیدونم چرا احساس گرما میکردم؟ هوا که خنک بود!
سولی از اتاق زد بیرون!
هلش دادم و به سمت در اتاق پاتند کردم
تو زیر زمین این خونه ی سالن بزرگی بود پر از اتاق!
که بیشتر شبیه به زندان تا اتاق خدمه !
هر اتاق ی پنجره کوچیک داشت که میله های اهنی حفاظش بودن!
دومین ملافه که شاهکار ، کار دیشب جناب جئون بود ، زیر تخت چپوندم و به سمت اتاق ملافه ها پاتند کردم
نباید کسی متوجه نبودنم میشد
به هیچکس تو این خونه نمیشه اعتماد کرد همه ، هم رو از پشت خنجر میزنن
حیح!
تو اتاق ملافه ها سرمو گرم کردم که
صدای اون پیرزنو شنیدم ، میگفت همه خدمه ها ت سالن جمع شن!
موضوع چی بود؟
همه طبق خواسته اجوما به ردیف درسالن جمع شدیم
#دوتا از ملافه ها گم شدن!
#نیستن!
دقیقا منظورش همون ملافه هاییی بود که بخش خوشکشویی و بخش نظافت مربوط به من و چند خدمه دیگ میشد!
بدجور زل زده بود به من!
_اینجا چه خبره؟
چه صدای آشنایی؟! میگفت براش فرش قرمز پهن میکردم!
یه مشکل کوچیک پیش اومده ، به زودی حل میشه ، شما لطفا برای صرف صبحانه آماده شید!
سرمو بالا آوردم و تمام ترسو ااتماسمو تو چشمام ریختم و بهش زل زدم
زل زدم که نره!
انگار که منظورمو گرفته باشه همونجور که بهم زل میزد بدون نگاه کردن به اجوما گفت
_چه مشکلی؟
#دوتا از ملافه ها گم شدن!
واسه دوتیکه پارچه اینارو اینجا کشوندی!؟
مرخصشون کن
#اما ارباب...
_گفتم...مرخصشون...کن!
بی انکه بهم نیم نگاهی بندازه رفت تا صبحانه شو صرف کنه!
#برگردید سرکاراتون .
[پرش زمانی به ساعت ۲:۲۵ دقیقه نیمه شب!]
ملافه های کثیفو از زیر تخت گرفتم .
بی سروصدا به سمت در اتاق رفتم.
چک کردم وقتی مطمئن شدم کسی نیست
به سمت پشت عمارت رفتم!..
ملافه هارو شستم و رو طنابی که اونجا بود ، پهن کردم!
باید هرچه زودتر برمیگشتم اجوما خواب سبکی داشت و احتملا اگ ذره ای اعتیاد نکنم حتماا گیرش میوفتم!
#وایستا سرجات!
پوستم کندست!
#برگرد!
خوشبختانه اجوما پا برای بالا رفتن نداره!
با تمام سرعتم به سمت بالا دویدم و بماند غرغرهای اجوما
اونم این موقه شب! الانه که بگن :
این زن دیوانه ست!
۱۰.۵k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.