part
part 172
ری: واای مامان چرا زود تر نگفتی
مامان ری: چیه برا میکاپت وقت نمیکنی خب برو یه دوش بگیرو یه لباس بپوش دیگه مگع چقد وقت
میبره؟
ری: اوکی چرا جوش میزنی
ری کلافه رفت اتاقش سوزومه رو رو تختش خوابوند و رفت حمومو یه دوش یک ربعی گرفتو اومد بیرون یه لباس از کمدش برداشتو پوشید رفت پایین
ری: مامان جون کمک میخوای
مامان ری: من کمک نمیخوام به انجلا(خدمتکار) تو چیدن صفره کمک کن
ری: اوکّی
ری رفت پیش انجلا
ری: لیدی کمک میخوای
انجلا: چیشده رفتی تو فاز کمک
ری: بیکارم. درکم کن دیگه
انجلا: باشه برو چیزایی که روی اپن رو بیار
ری: چشم میسیز
ری وسایلای رو اپن رو میدا به انجلا و اونم میز رو میچید که زنگ خونه خورد
ری: خودم بازش میکنم
ری رفت دم درو با لبخند در رو باز کرد که با چهره جسیکا روبرو شد
ری: های بیبی
جسیکا: های
ری با مامان بابای جسیکا سلام و احوال پرسی کرد و اونارو به داخل دعوت کرد مامان ری اومدو با خوش رویی باهاشون سلام علیک کرد سر میز نشستن
مامان ری: انجلا به اقا بگو بیاد مهمونا اومدن
انجلا: چشم
ری: خبریه امروز دور هم جم شدید
جسیکا: برای منم سوال
مامان ری: چه خبری همینطوری خواستم عروسمو ببینم گفتم امشبو دور هم جم شیم
جسیکا: ولی خیلی تدارک دیدید نیاز به زحمتتون نبودیم
مامان ری: ارزشت بیشتراز این جیزاست دخترم
جسیکا: نظر لطفتونه خانوم
مامان ری: تو دختر نداشتم میمونی دخترم مامان صدام کن
جسیکا: چشم
مامان ری: بفرمایید غذاتونو شروع کنید
همگی باهم شروع کردن به خوردن غذا بعد نیم ساعت غذا خوردنشون جسیکا تو جم کردن ضرفا به انجلا کمک میکردو بزرگترا هم روی کاناپه تشسته بودنو صحبت میکردن
ری: من میرم اتاقم ببینم سوزومه هنوز بیدار نشده
مامان ری: اوم
بعد چند مین جسیکا با سینی چایی اومد
مامان ری: دخترم چرا زحمت کشیدی تو که مهمونی
جسیکا: نه چه زحمتی انجلا درستش کردمن فقط اوردم..... اوم راستی ری کجاست
مامان ری
ری: واای مامان چرا زود تر نگفتی
مامان ری: چیه برا میکاپت وقت نمیکنی خب برو یه دوش بگیرو یه لباس بپوش دیگه مگع چقد وقت
میبره؟
ری: اوکی چرا جوش میزنی
ری کلافه رفت اتاقش سوزومه رو رو تختش خوابوند و رفت حمومو یه دوش یک ربعی گرفتو اومد بیرون یه لباس از کمدش برداشتو پوشید رفت پایین
ری: مامان جون کمک میخوای
مامان ری: من کمک نمیخوام به انجلا(خدمتکار) تو چیدن صفره کمک کن
ری: اوکّی
ری رفت پیش انجلا
ری: لیدی کمک میخوای
انجلا: چیشده رفتی تو فاز کمک
ری: بیکارم. درکم کن دیگه
انجلا: باشه برو چیزایی که روی اپن رو بیار
ری: چشم میسیز
ری وسایلای رو اپن رو میدا به انجلا و اونم میز رو میچید که زنگ خونه خورد
ری: خودم بازش میکنم
ری رفت دم درو با لبخند در رو باز کرد که با چهره جسیکا روبرو شد
ری: های بیبی
جسیکا: های
ری با مامان بابای جسیکا سلام و احوال پرسی کرد و اونارو به داخل دعوت کرد مامان ری اومدو با خوش رویی باهاشون سلام علیک کرد سر میز نشستن
مامان ری: انجلا به اقا بگو بیاد مهمونا اومدن
انجلا: چشم
ری: خبریه امروز دور هم جم شدید
جسیکا: برای منم سوال
مامان ری: چه خبری همینطوری خواستم عروسمو ببینم گفتم امشبو دور هم جم شیم
جسیکا: ولی خیلی تدارک دیدید نیاز به زحمتتون نبودیم
مامان ری: ارزشت بیشتراز این جیزاست دخترم
جسیکا: نظر لطفتونه خانوم
مامان ری: تو دختر نداشتم میمونی دخترم مامان صدام کن
جسیکا: چشم
مامان ری: بفرمایید غذاتونو شروع کنید
همگی باهم شروع کردن به خوردن غذا بعد نیم ساعت غذا خوردنشون جسیکا تو جم کردن ضرفا به انجلا کمک میکردو بزرگترا هم روی کاناپه تشسته بودنو صحبت میکردن
ری: من میرم اتاقم ببینم سوزومه هنوز بیدار نشده
مامان ری: اوم
بعد چند مین جسیکا با سینی چایی اومد
مامان ری: دخترم چرا زحمت کشیدی تو که مهمونی
جسیکا: نه چه زحمتی انجلا درستش کردمن فقط اوردم..... اوم راستی ری کجاست
مامان ری
- ۳.۷k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط