هوا بوی خون و خاطره میداد

---

𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛
𝑃𝐴𝑅𝑇: 17

هوا بوی خون و خاطره می‌داد.

مرد پا از پله‌ها پایین گذاشت. قدم‌هاش سنگین بود، ولی توی نگاهش آتیش خاموش‌نشده‌ای می‌درخشید. تهیونگ یه لحظه تردید نکرد. شمشیرش رو از غلاف بیرون کشید و صاف ایستاد.

— اگه با صلح نیومدی، بدون که آماده‌م.

مرد که حالا فقط چند قدم باهاش فاصله داشت، پوزخند زد: — صلح؟ سلطنت با صلح به‌دست نمیاد، پسر. با خون، با قدرت... با سایه‌ها.

هانا بینشون ایستاد: — پس فقط اومدی برای تاج؟

مرد برای لحظه‌ای مکث کرد. بعد نگاهش به هانا افتاد و گفت: — نه دختر. اومدم که چیزی رو پس بگیرم که باید ارث من می‌بود. پادشاهی، افتخار... و حتی مردم این سرزمین.

تهیونگ جلو اومد. شمشیرش رو بلند کرد و گفت: — پس انتخابتو کردی.

مرد ناگهان با حرکتی سریع خنجر کوچیکی از ردای خودش بیرون کشید. سربازهای همراه تهیونگ که بیرون بودن، با صدای فریاد ناگهانی، وارد قلعه شدن.

جنگ شروع شد.

تیغه‌ها به هم خوردن. صدای جیغ، فریاد و برخورد فلز توی فضای سنگی قلعه پیچید. تهیونگ با دقت، حرکات مرد رو دنبال می‌کرد. اما اون با اینکه پیرتر بود، سریع و کشنده می‌جنگید.

هانا هم به مبارزه با یکی از افراد مرد پیری که از گوشه‌ای ظاهر شده بود، مشغول شد. قلبش تند می‌زد، ولی انگار تمرین‌های شبانه‌ش براش همین لحظه رو ساخته بودن.

تهیونگ یه ضربه‌ی محکم به بازوی مرد زد. خون روی لباس سلطنتی کهنه‌اش پاشید، اما لبخندش محو نشد.

— خوب می‌جنگی... مثل پدرت.

تهیونگ با نفس‌نفس زدن گفت: — و تو مثل کسی که از قدرت مست شده، داری سقوط می‌کنی.

لحظه‌ای بعد، تهیونگ با فریادی بلند شمشیرش رو چرخوند و با ضربه‌ای کاری، مرد رو به زانو انداخت. شمشیرش رو روی گردن اون گذاشت. سکوت بر فضای قلعه غالب شد.

هانا نفس‌زنان به تهیونگ نزدیک شد. سربازها باقی افراد شورشی رو دستگیر کرده بودن.

مرد، با چشمانی خسته، به تهیونگ نگاه کرد. — پس تو پادشاهی... اما یادت نره، تاج همیشه سنگینه.

تهیونگ زمزمه کرد: — و من آماده‌م برای حملش.


---

چند ساعت بعد، وقتی خورشید از پشت کوه‌ها بالا اومد، تهیونگ و هانا از قلعه خارج شدن. آفتاب روی صورتشون افتاد و سکوتی سبک توی دلشون نشست. همه چیز تموم شده بود.

یا شاید... تازه شروع شده بود.


---
دیدگاه ها (۰)

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 18سه روز از نبرد در قلعه‌ی سایه‌سنگ گذشته ...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 19باد شبونه برگ‌ها رو توی باغ می‌رقصوند. م...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 16اسب‌ها با صدای یکنواختی روی برگ‌های خشک ...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 15اون شب، هانا توی حیاط پشتی مشغول تمرین ب...

black flower(p,289)

رمان

black flower(p,288)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط