باد شبونه برگها رو توی باغ میرقصوند ماه کامل درست وسط آسمون ایستاده بود ...

---

𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛
𝑃𝐴𝑅𝑇: 19

باد شبونه برگ‌ها رو توی باغ می‌رقصوند. ماه کامل، درست وسط آسمون ایستاده بود و نور نقره‌ایش روی سنگ‌فرش‌های قصر پاشیده شده بود. تهیونگ با قدم‌هایی آروم از سالن بیرون زد. صدای جشن هنوز از دور شنیده می‌شد اما قلبش دنبال جای دیگه‌ای می‌گشت.

باغ خلوت بود. ولی اون اونجا بود... هانا، کنار حوض، زیر نور ماه.

لباسش ساده بود، ولی موهاش باز شده بودن و با باد می‌رقصیدن. انگار خودِ شب بود که توی اون ایستاده بود. تهیونگ چند لحظه فقط تماشاش کرد. دلش لرزید، از جنس همون لرزشی که وقتی شمشیر به دست توی نبرد می‌رفت داشت... اما این‌بار نه از ترس، از عشق.

آروم نزدیک شد. — همیشه این موقع شب اینجایی؟

هانا لبخند زد.
— نه... فقط امشب. امشب یه حس خاصی داره.

تهیونگ نفس عمیقی کشید.
— می‌دونی از کی شروع شد؟
هانا با تعجب نگاهش کرد.
— چی؟

تهیونگ لبخند آرومی زد و یه قدم نزدیک‌تر رفت. — همه‌چی... از همون شبی که دیدمت داشتی تو تاریکی تمرین می‌کردی. از اون شب به بعد، دنیا برای من دیگه فقط سلطنت نبود.

هانا سرشو پایین انداخت. دلش تند می‌زد.
تهیونگ ادامه داد: — یه دنیا ساختی که توش من، فقط یه شاهزاده نبودم... من خودم بودم. همون تهیونگی که فقط وقتی تو نزدیکشی، احساس زنده بودن می‌کنه.

چشماشون توی هم گره خورد.
باد موهای هانا رو به صورتش زد. تهیونگ با یه حرکت آروم، اونارو کنار زد. دستش روی گونه‌ی هانا نشست.

و بدون اینکه کلمه‌ای دیگه گفته شه... خم شد و بوسه‌ای آروم، نرم و پر از آرامش روی لب‌های هانا نشست.

اون لحظه، زمان متوقف شد.

نه قصر مهم بود، نه سلطنت، نه دنیا...

فقط اون دو نفر، فقط دل‌هایی که بالاخره توی آغوش هم آروم گرفته بودن.


---
دیدگاه ها (۲)

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 20روزها به سرعت گذشتند، و با هر روز، سلطنت...

---𝐓𝐡𝐞 𝐒𝐡𝐚𝐝𝐨𝐰 𝐁𝐞𝐡𝐢𝐧𝐝 𝐓𝐡𝐞 𝐍𝐨𝐫𝐭𝐡 𝐖𝐢𝐧𝐝𝐨𝐰𝑷𝒂𝒓𝒕 𝑶𝒏𝒆: 𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒂𝒏 𝑾𝒉𝒐 𝑵...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 18سه روز از نبرد در قلعه‌ی سایه‌سنگ گذشته ...

---𝐾𝑖𝑚'𝑟𝑒𝑖𝑔𝑛𝑃𝐴𝑅𝑇: 17هوا بوی خون و خاطره می‌داد.مرد پا از پله...

پارت : ۵۳

پارت : ۴۵

پارت : ۷۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط