قسمت سوم
قسمت سوم
فروغ و سیمین رفتن دکتر.بعد از آزمایش و معاینه،پرستار از سیمین خواست تا به اتاق دکتر بره.سیمین نگاهی به فروغ کرد
میشد نگرانی و ترس رو از چهرش دید.رنگش مثل گچ سفید شده بود.دست فروغ رو گرفت
یخ زده بود
گفت
+ آبجی نگران نباش
چیزی نیست
تو چند دقیقه صبر کن
همینجا بشین
من میرمو بر میگردم
بعد چند دقیقه با برگه ای که دستش بود،از اتاق دکتر بیرون اومد
فروغ از روی صندلی بلند شد و زل زد به چشمای سیمین
+ چی شد؟
دکتر چی گفت؟
این چیه دستت؟
ملتمسانه زل زده بود به خواهرش
خواهش به چهرش نشسته بود
دلش مثل سیر و سرکه میجوشید
_ بگیر خودت ببین
شکه شده بود
نفسش بند اومده بود
_ نمیری دختر
به سختی آب دهنشو قورت داد
برگه با لرزش دستاش میلرزید
+ این یعنی...
_ یعنی داری مامان میشی عزیزم
در حالی که هم میخندید و هم با گوشه آستین کاپشنش اشکاشو پاک میکرد،از شدت خوشحالی و اشتیاق سیمین رو به آغوش گرفت و بوسید
_ دختر آروم تر
خفم کردی
حالا میخوای چیکار کنی؟
به نظرم زنگ بزن به امیر بگو
+ نه
بذار شب که میریم بیرون بهش میگم
به همسرش زنگ زد
گوشی بوق میخورد و با هر صدای بوق،نفس هاش تند تر میشد
_ آروم باش
اینجوری شک میکنه که
بیچاره نگران میشه
+ هیچی نمیفهمم
تمام بدنمو گر گرفته
گوشی رو جواب داد
_ هیچ معلوم هست کجایی؟
گوشیتم که جواب نمیدی
نمیگی نگرانت میشم؟
از صبح که اومدم نفهمیدم دارم چیکار میکنم
با خودم گفتم شاید اتفاقی واست افتاده
میخواستم بیام خونه که زنگ زدی
فروغ با صدای بریده گفت
+ نه نه
نمیخواد بری خونه
با سیمین رفتم دکتر
مشکل خاصی نبود
گفت بدنم ضعیف شده
امیر نفس عمیقی کشید
صداش میرسید که میگفت
_ آخ،خدایا شکرت
+ حالا هم آروم باش
دارم با سیمین میرم خونش
شب اونجا بیا دنبالم
_ من نمیتونم بیام
با سیمین برو کافه
اونجا میبینمت
با اینکه گفتی چیزی نیست نمیدونم چرا هنوزم دلم شور میزنه
+ نگران نباش
گفتم که چیزی نبود
_ خیلی خب
+ فقط میخوای بیای اول برو خونه پالتو زغالسنگیتو بردار
_ چرا؟
+ تا وقتی که قدم میزنیم گم بشم تو آغوشت
عطر همیشگیتو نفس بکشم
.
#سکوت_فروغ
#امیر_غلامی
#نویسنده_و_شاعر
کانال تلگرام
https://telegram.me/shorbe_modam
اینستاگرام
Instagram.com/_u/amiiir_gholamii
فروغ و سیمین رفتن دکتر.بعد از آزمایش و معاینه،پرستار از سیمین خواست تا به اتاق دکتر بره.سیمین نگاهی به فروغ کرد
میشد نگرانی و ترس رو از چهرش دید.رنگش مثل گچ سفید شده بود.دست فروغ رو گرفت
یخ زده بود
گفت
+ آبجی نگران نباش
چیزی نیست
تو چند دقیقه صبر کن
همینجا بشین
من میرمو بر میگردم
بعد چند دقیقه با برگه ای که دستش بود،از اتاق دکتر بیرون اومد
فروغ از روی صندلی بلند شد و زل زد به چشمای سیمین
+ چی شد؟
دکتر چی گفت؟
این چیه دستت؟
ملتمسانه زل زده بود به خواهرش
خواهش به چهرش نشسته بود
دلش مثل سیر و سرکه میجوشید
_ بگیر خودت ببین
شکه شده بود
نفسش بند اومده بود
_ نمیری دختر
به سختی آب دهنشو قورت داد
برگه با لرزش دستاش میلرزید
+ این یعنی...
_ یعنی داری مامان میشی عزیزم
در حالی که هم میخندید و هم با گوشه آستین کاپشنش اشکاشو پاک میکرد،از شدت خوشحالی و اشتیاق سیمین رو به آغوش گرفت و بوسید
_ دختر آروم تر
خفم کردی
حالا میخوای چیکار کنی؟
به نظرم زنگ بزن به امیر بگو
+ نه
بذار شب که میریم بیرون بهش میگم
به همسرش زنگ زد
گوشی بوق میخورد و با هر صدای بوق،نفس هاش تند تر میشد
_ آروم باش
اینجوری شک میکنه که
بیچاره نگران میشه
+ هیچی نمیفهمم
تمام بدنمو گر گرفته
گوشی رو جواب داد
_ هیچ معلوم هست کجایی؟
گوشیتم که جواب نمیدی
نمیگی نگرانت میشم؟
از صبح که اومدم نفهمیدم دارم چیکار میکنم
با خودم گفتم شاید اتفاقی واست افتاده
میخواستم بیام خونه که زنگ زدی
فروغ با صدای بریده گفت
+ نه نه
نمیخواد بری خونه
با سیمین رفتم دکتر
مشکل خاصی نبود
گفت بدنم ضعیف شده
امیر نفس عمیقی کشید
صداش میرسید که میگفت
_ آخ،خدایا شکرت
+ حالا هم آروم باش
دارم با سیمین میرم خونش
شب اونجا بیا دنبالم
_ من نمیتونم بیام
با سیمین برو کافه
اونجا میبینمت
با اینکه گفتی چیزی نیست نمیدونم چرا هنوزم دلم شور میزنه
+ نگران نباش
گفتم که چیزی نبود
_ خیلی خب
+ فقط میخوای بیای اول برو خونه پالتو زغالسنگیتو بردار
_ چرا؟
+ تا وقتی که قدم میزنیم گم بشم تو آغوشت
عطر همیشگیتو نفس بکشم
.
#سکوت_فروغ
#امیر_غلامی
#نویسنده_و_شاعر
کانال تلگرام
https://telegram.me/shorbe_modam
اینستاگرام
Instagram.com/_u/amiiir_gholamii
۴.۶k
۰۸ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.