part 47
part 47
جونکوک
شب شده بود منم از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم خونه
م/ج: پسرم بیا شام حاضره
جونکوک: به اجوما بگو که واسیه ات شام ببره
م/ج: باشه بیا سره میز
جونکوک: باشه
رفتم سره میز نشستم پدر هم اومد نشست
پ/ج: پسرم این چه کاریه چرا پارک ات رو آوردی اینجا
جونکوک: قراره باهاش ازدواج کنم
مینسو : چی داداش تو میخوای با خواهر جیمین ازدواج کنی
م/ج: تو پارک جیمینو از کجا می شناسی
مینسو: اتفاقی باهام آشنا شدیم
پ/ج: اگه اون دختر از همه چی خبر دار بشه تو ازدواج نمیکنه
جونکوک: قرار نیست که بفهمه
م/ج: شما ها دارید چی میگین جونکوک تو میخوای با اون دختر ازدواج کنی
جونکوک: اره مادر همین فردا ازدواج میکنیم
م/ج: باشه پسرم هر کاری تو بگی همون کارو میکنیم
پ/ج: خانم شما چی داری میگی
م/ج: فقط پسرم خوشحال باشه کافیه عزیزم لطفا کاری به این عروسی نداشته باش
پ/ج: الان که نظر من مهم نیست پس خودتون هر تصمیمی که میگرید بگیرد
از سر میز بلند شدم و رفتم اتاق کارم
م/ج: پسرم جونکوک تو از کاره پدرت ناراحت نشو
جونکوک: نه مادر من خیلی وقته عادت کردم پدر هیوقت واسیه من پدری نکرده
مینسو: داداش ناراحت نباش فردا عروسیه کلی کار داریم (با خنده)
م/ج: اره باید به همیه کارا رسیدگی کنیم باید لباس عروس بخریم
جونکوک: به لباس عروس سفارش بدین کافیه
م/ج: باشه پسرم به اون کارم رسیدگی میکنیم
جونکوک: من سیر شدم
از سر میز شام بلند شدم و رفتم اتاقم دیدم ات خیلی کیوت داشت غذا میخورد
ات
داشتم غذا میخوردم با صدای خنده یه جونکوک سرمو آوردم بالا و بهش گفتم
چرا می خندی
جونکوک: از شدت کیوتیت خندم گرفت
ات: من کیوت نیستم حالا تو اینجا چیکار میکنی
جونکوک: تویه اتاق خودم چیکار. میتونم بکنم
ات: برو جای دیگه ای بخواب
جونکوک: تخت خواب من اینجاست پس جای دیگه ای نمی خوابم
حوله رو برداشتم و رفتم حموم
ات
زود غذا رو خوردم و رویه تخت دراز کشیدم و پتو رو رویه خودم کشیدم و چشمامو بستم
جونکوک
از حموم اومدم بیرون انگار ات خوابیده بود موهامو خشک کردم و رفتم رویه تخت کناره ان دراز کشیدم یکم گذشت که ات صورتشو طرف من کرد خیلی کیوت خوابیده بود منم پیشونیشو بوسیدم و ات رو تویه بغلم گرفتم و خوابیدم
ادامه دارد ^^^^^
جونکوک
شب شده بود منم از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم و رفتم خونه
م/ج: پسرم بیا شام حاضره
جونکوک: به اجوما بگو که واسیه ات شام ببره
م/ج: باشه بیا سره میز
جونکوک: باشه
رفتم سره میز نشستم پدر هم اومد نشست
پ/ج: پسرم این چه کاریه چرا پارک ات رو آوردی اینجا
جونکوک: قراره باهاش ازدواج کنم
مینسو : چی داداش تو میخوای با خواهر جیمین ازدواج کنی
م/ج: تو پارک جیمینو از کجا می شناسی
مینسو: اتفاقی باهام آشنا شدیم
پ/ج: اگه اون دختر از همه چی خبر دار بشه تو ازدواج نمیکنه
جونکوک: قرار نیست که بفهمه
م/ج: شما ها دارید چی میگین جونکوک تو میخوای با اون دختر ازدواج کنی
جونکوک: اره مادر همین فردا ازدواج میکنیم
م/ج: باشه پسرم هر کاری تو بگی همون کارو میکنیم
پ/ج: خانم شما چی داری میگی
م/ج: فقط پسرم خوشحال باشه کافیه عزیزم لطفا کاری به این عروسی نداشته باش
پ/ج: الان که نظر من مهم نیست پس خودتون هر تصمیمی که میگرید بگیرد
از سر میز بلند شدم و رفتم اتاق کارم
م/ج: پسرم جونکوک تو از کاره پدرت ناراحت نشو
جونکوک: نه مادر من خیلی وقته عادت کردم پدر هیوقت واسیه من پدری نکرده
مینسو: داداش ناراحت نباش فردا عروسیه کلی کار داریم (با خنده)
م/ج: اره باید به همیه کارا رسیدگی کنیم باید لباس عروس بخریم
جونکوک: به لباس عروس سفارش بدین کافیه
م/ج: باشه پسرم به اون کارم رسیدگی میکنیم
جونکوک: من سیر شدم
از سر میز شام بلند شدم و رفتم اتاقم دیدم ات خیلی کیوت داشت غذا میخورد
ات
داشتم غذا میخوردم با صدای خنده یه جونکوک سرمو آوردم بالا و بهش گفتم
چرا می خندی
جونکوک: از شدت کیوتیت خندم گرفت
ات: من کیوت نیستم حالا تو اینجا چیکار میکنی
جونکوک: تویه اتاق خودم چیکار. میتونم بکنم
ات: برو جای دیگه ای بخواب
جونکوک: تخت خواب من اینجاست پس جای دیگه ای نمی خوابم
حوله رو برداشتم و رفتم حموم
ات
زود غذا رو خوردم و رویه تخت دراز کشیدم و پتو رو رویه خودم کشیدم و چشمامو بستم
جونکوک
از حموم اومدم بیرون انگار ات خوابیده بود موهامو خشک کردم و رفتم رویه تخت کناره ان دراز کشیدم یکم گذشت که ات صورتشو طرف من کرد خیلی کیوت خوابیده بود منم پیشونیشو بوسیدم و ات رو تویه بغلم گرفتم و خوابیدم
ادامه دارد ^^^^^
۷.۴k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.