رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۶۱
-...
هههه چع انتظاری داری آدین فک کردی الان میگه مثل دیونه ها عاشقتم اون تورو نمیشناسه...لعنتی نمیشناسه...
تو گلوم احساس سنگینی میکرد هیچوقت این احساسو تجربه نکردم سنگینی گلو یعنی چی؟..نکنه همون بغض معرفی ک میگن باشع!...ععع چ جالب پس اینجوریع هس...ولی چرا کاری میکنه همه چیو تار ببینم!؟...وای اینا اشکن!...چرا انقدر پشت سر هم میان!؟...چرا نمیزارن چشمای سبز عشقمو ببینم؟...نیاین لعنتی ها من تازه بعد چند وقت چشمای نازشو میبینم...وایستا...دستی ب گونم کشیدم تا اون قطر های سمجو پاک کنم...دیدم اونم داره گریه میکنه...دلم بغلشو میخواست...عطر موهاشو میخواد...وای بوی گل رز موهاش...
با دستای ظریفش دستمو فشرودوگفت:
-تروخدا گریه نکن...سعی میکنم خوب شم فقط گریه نکن...
دستشو تو دستای پهنم پنهان کردم و بوسه های ریزی ب انگشتاش میکردم...
در اتاق زد شدو مامانو بابای نور واردشدن... مامان با چشمای اشک بار و بابا نوید با نگرانی...مامان شروع ب بوسیدن گونه هاش کرد...ای کاش...ای کاش منم میبوسیدم اون سیب های سرخ گونتو ولی لعنت ب این گردن...بابا نوید ب سمتم اومد و گفت:
-حالت خوبه آدین جان؟
-بهترم..البته با بهوش اومدن نور...
نور با تعجب نگاه میکرد که مامان پرسید:
-خوبی عزیز دلم؟جایت درد نمیکنه مادر؟..
نور:مادر!...آهان یعنی خوبم...
مامان مشکوک نگاهش کرد ک در باز شدو ارسام وارد اتاق شد...سلامی کرد و بعد از جواب سلام ب سمت نور رفتو گفت:
-خوب چطوریع بیمار اخمو؟
-حست چیه اسم میزاری واسه بیمارات؟..
-هیچ..ولی حال میده حرصشونو در میارم اونم یکی مثل تو ک قرمز میشی و بوم میترکی...
با تعجب ب دختری ک با نور من خیلی فرق میکرد نگاه کردم نور من هیچوقت جواب اینجور شوخی ها رو جواب دندون شکن نمی داد...آه
ارسام:خوب آقای آریایی همینطور ک خودتون میدونین دختر تون چ بیماری دارن البنه نمیشه بهش گفت بیماری طی چند روز،ماه یا حتا سال همه چی درست میشع...
مامان با تعجب ب بابا نوید نگاه کرد و گفت:
-چی شده آقا نوید دخترم چش شدع...حالش خوبع دیگه...
مگه ن آدین جان؟..
بعد رو به ارسام کردوگفت:
-ارسام جان پسرم بگو چی شده؟
ارسام:راستش خاله جان نور فراموشی گرفته...
مامان همینطور مات مونده بود...
ارسام:فراموشی موقته بستگی ب خودش داره ک چ زمان ب یاد بیاره ولی خوب شماهم ب یاد اوردن خاطراتش میتونین..
صدای محکم بسته شدن در و همراهش رفتن بابا نوید...
ارسام رو به نور کرد وگفت:
-چ عجب ساکت شدی!...غرغرو
نور ب حرص ب من نگاه کرد نگاهی ک هیجوقت نور خودم ن ب من ن ب کسی دیگع نمی کرد.
نور؛آرد..نه یعنی آدین...ب این پسره ک معلوم نیست دکتر یا دلقک سیرکه رو بیرون کن میخوام فکر کنم...
ارسام :الهی میخوای اتم کشف کنی جوجو..
دستشو بوسیدم و گفتم:
-ولش کن حالش زیاد خوب نیست عشقش غالش گذاشت رفت
ارسام:میگم نرفت،فقط رفت اروپا گردی...
-جووون اونوقت با کی؟..چرا تو نرفتی؟
ارسام:آخه بیشعور نمی بینی بیمار دارم کجا برم تازه باید توی آش و لاشو ok میکردم...
خندی زیباش تو اتاق پیچید وگفت:
-خخ..متمعن باش الان داره با پسرای خوشگل اروپا حال میکنه
ارسام:بگیر فکرتو کن بچه تو کارای بزرگترا دخالت نکن..
نور؛ببخشید ولی من فقط ب حرفای ی دکتر گوش میدم ن ب حرفای ی دلقک سیرک...
با عشق نگاش میکردم درسته با خجالتاش عشق میکردم ولی این شیطنتاش کاری میکنه بخورمش...(وحشی جذاب)..تعریف بود یا فوش..(هردوش بیشعور چشم خوشگل)...
ارسام رو به من با نیش خند گفت:
-میبینم داداش خانومت زبون باز کرده ها...
نور:هے هے میام شتکت میکنمااا...
چونشو گرفتم و ب سمت خودم برگردوندم تو چشماش خیره شدمو گفتم:
-دلقکا ارزش عصبانیت تورو ندارن...
ارسام:ک اینطور پسر مگه عروسم دعوتت کردم...
-داداش تو اول برو بارانا رو از اروپا بیاد تا اون موقع...
نور خنده ای کردوگفت:
-تازشم من نمیزارم آرد..عع نه آدین بیاد عروسیت...
ارسام:اونوقت تو کی باشی؟
-خانومش..همسرش...عشقش...همه کسش...جونش...فهمیدی؟
-بله بله اوکیع اوکیع با من کاری نداری تا هم خودت و خانومت منو شتک نکردین...تازه آدین بیا باید کچ دستتو باز کنی...
یهو در باز شد و دختر باز شد و خواهر گلم با صورت قرمز چشمایی پف کرده و لبو بینی سرخ شده از سرما و گریع...
سریع ب سمت نور رفتم و شروع کرد بوس دادنش...ععععع.منم میخوام..بسه دیگه..شیطونه میگه این آتل گردنو درارم بکوبم تو سر همشون بعد خودمو خودش شیم....عععع...
آدرینا:الهی بمیرم برات ک اینجوریع شدی...نه نه...الهی اشکان بمیره...ک گوشیه خوشگلمو نابود کرد...
اشکان:خوب فقط از اون طریق میتونستم ساکتت کنم تا گریه نکنی...ک البته بدتر شده بود...
نور:الهی اشکالی نداره گلم خودم کمکت میکنم ی انتقام شیرین بگیریم...
دهن آدرینا و اشکان باز موند...
اشکان دستشو دعا مانند ب آسمون گرفتوگف
پارت۶۱
-...
هههه چع انتظاری داری آدین فک کردی الان میگه مثل دیونه ها عاشقتم اون تورو نمیشناسه...لعنتی نمیشناسه...
تو گلوم احساس سنگینی میکرد هیچوقت این احساسو تجربه نکردم سنگینی گلو یعنی چی؟..نکنه همون بغض معرفی ک میگن باشع!...ععع چ جالب پس اینجوریع هس...ولی چرا کاری میکنه همه چیو تار ببینم!؟...وای اینا اشکن!...چرا انقدر پشت سر هم میان!؟...چرا نمیزارن چشمای سبز عشقمو ببینم؟...نیاین لعنتی ها من تازه بعد چند وقت چشمای نازشو میبینم...وایستا...دستی ب گونم کشیدم تا اون قطر های سمجو پاک کنم...دیدم اونم داره گریه میکنه...دلم بغلشو میخواست...عطر موهاشو میخواد...وای بوی گل رز موهاش...
با دستای ظریفش دستمو فشرودوگفت:
-تروخدا گریه نکن...سعی میکنم خوب شم فقط گریه نکن...
دستشو تو دستای پهنم پنهان کردم و بوسه های ریزی ب انگشتاش میکردم...
در اتاق زد شدو مامانو بابای نور واردشدن... مامان با چشمای اشک بار و بابا نوید با نگرانی...مامان شروع ب بوسیدن گونه هاش کرد...ای کاش...ای کاش منم میبوسیدم اون سیب های سرخ گونتو ولی لعنت ب این گردن...بابا نوید ب سمتم اومد و گفت:
-حالت خوبه آدین جان؟
-بهترم..البته با بهوش اومدن نور...
نور با تعجب نگاه میکرد که مامان پرسید:
-خوبی عزیز دلم؟جایت درد نمیکنه مادر؟..
نور:مادر!...آهان یعنی خوبم...
مامان مشکوک نگاهش کرد ک در باز شدو ارسام وارد اتاق شد...سلامی کرد و بعد از جواب سلام ب سمت نور رفتو گفت:
-خوب چطوریع بیمار اخمو؟
-حست چیه اسم میزاری واسه بیمارات؟..
-هیچ..ولی حال میده حرصشونو در میارم اونم یکی مثل تو ک قرمز میشی و بوم میترکی...
با تعجب ب دختری ک با نور من خیلی فرق میکرد نگاه کردم نور من هیچوقت جواب اینجور شوخی ها رو جواب دندون شکن نمی داد...آه
ارسام:خوب آقای آریایی همینطور ک خودتون میدونین دختر تون چ بیماری دارن البنه نمیشه بهش گفت بیماری طی چند روز،ماه یا حتا سال همه چی درست میشع...
مامان با تعجب ب بابا نوید نگاه کرد و گفت:
-چی شده آقا نوید دخترم چش شدع...حالش خوبع دیگه...
مگه ن آدین جان؟..
بعد رو به ارسام کردوگفت:
-ارسام جان پسرم بگو چی شده؟
ارسام:راستش خاله جان نور فراموشی گرفته...
مامان همینطور مات مونده بود...
ارسام:فراموشی موقته بستگی ب خودش داره ک چ زمان ب یاد بیاره ولی خوب شماهم ب یاد اوردن خاطراتش میتونین..
صدای محکم بسته شدن در و همراهش رفتن بابا نوید...
ارسام رو به نور کرد وگفت:
-چ عجب ساکت شدی!...غرغرو
نور ب حرص ب من نگاه کرد نگاهی ک هیجوقت نور خودم ن ب من ن ب کسی دیگع نمی کرد.
نور؛آرد..نه یعنی آدین...ب این پسره ک معلوم نیست دکتر یا دلقک سیرکه رو بیرون کن میخوام فکر کنم...
ارسام :الهی میخوای اتم کشف کنی جوجو..
دستشو بوسیدم و گفتم:
-ولش کن حالش زیاد خوب نیست عشقش غالش گذاشت رفت
ارسام:میگم نرفت،فقط رفت اروپا گردی...
-جووون اونوقت با کی؟..چرا تو نرفتی؟
ارسام:آخه بیشعور نمی بینی بیمار دارم کجا برم تازه باید توی آش و لاشو ok میکردم...
خندی زیباش تو اتاق پیچید وگفت:
-خخ..متمعن باش الان داره با پسرای خوشگل اروپا حال میکنه
ارسام:بگیر فکرتو کن بچه تو کارای بزرگترا دخالت نکن..
نور؛ببخشید ولی من فقط ب حرفای ی دکتر گوش میدم ن ب حرفای ی دلقک سیرک...
با عشق نگاش میکردم درسته با خجالتاش عشق میکردم ولی این شیطنتاش کاری میکنه بخورمش...(وحشی جذاب)..تعریف بود یا فوش..(هردوش بیشعور چشم خوشگل)...
ارسام رو به من با نیش خند گفت:
-میبینم داداش خانومت زبون باز کرده ها...
نور:هے هے میام شتکت میکنمااا...
چونشو گرفتم و ب سمت خودم برگردوندم تو چشماش خیره شدمو گفتم:
-دلقکا ارزش عصبانیت تورو ندارن...
ارسام:ک اینطور پسر مگه عروسم دعوتت کردم...
-داداش تو اول برو بارانا رو از اروپا بیاد تا اون موقع...
نور خنده ای کردوگفت:
-تازشم من نمیزارم آرد..عع نه آدین بیاد عروسیت...
ارسام:اونوقت تو کی باشی؟
-خانومش..همسرش...عشقش...همه کسش...جونش...فهمیدی؟
-بله بله اوکیع اوکیع با من کاری نداری تا هم خودت و خانومت منو شتک نکردین...تازه آدین بیا باید کچ دستتو باز کنی...
یهو در باز شد و دختر باز شد و خواهر گلم با صورت قرمز چشمایی پف کرده و لبو بینی سرخ شده از سرما و گریع...
سریع ب سمت نور رفتم و شروع کرد بوس دادنش...ععععع.منم میخوام..بسه دیگه..شیطونه میگه این آتل گردنو درارم بکوبم تو سر همشون بعد خودمو خودش شیم....عععع...
آدرینا:الهی بمیرم برات ک اینجوریع شدی...نه نه...الهی اشکان بمیره...ک گوشیه خوشگلمو نابود کرد...
اشکان:خوب فقط از اون طریق میتونستم ساکتت کنم تا گریه نکنی...ک البته بدتر شده بود...
نور:الهی اشکالی نداره گلم خودم کمکت میکنم ی انتقام شیرین بگیریم...
دهن آدرینا و اشکان باز موند...
اشکان دستشو دعا مانند ب آسمون گرفتوگف
۴۳.۴k
۱۸ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.