دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#PART_17

یهو به خودش اومد و اخم‌هاش رفت توهم.
رو کرد به اون مرد و گفت:
_اونی که برادرم می‌گفت اینه؟
با حرص نگاهش کردم، یجوری می‌گفت اینه، انگار داره در مورد یک کالا صحبت می‌کنه!
با اخم‌های توهم گفتم:
_تا صبح قراره اینجا وایستم؟
برگشت نگاهم کرد و ابرویی بالا انداخت.
_هر چیزی که من گفتم رو باید انجام بدی، اینجا هیچی دست خودت نیست بچه جون، حالیته؟
با بهت زل زدم بهش، اصلا شباهتی به اون پسر تو جنگل نداشت.
اون آروم و خونسرد کجا و این پسر اخمو و عصبی کجا، یه لحظه فکر کردم شاید برادر دوقلو باشن.
با صداش از فکر در اومدم.
_سریع برید داخل، تا امیر روز نیومده اون دختر رو از خونه پرتش کنید بیرون.
همچین سرم رو با شوک آوردم بالا که به وضوح صدای رگ به رگ شدن مهره‌های کردنم رو احساس کردم.
پس درست حدس زدم.
این آقای گند اخلاق امیر روز نبود.
فکر کنم برادر دوقلوش بو‌د.
با خودم فکر کرده بودم من رو شناخته و اینجوری باهام رفتار کرد.
_هی تو دختر؟
نگاهم چرخوندم روش و بی‌صدا کنجکاو نگاهش کردم.
یهو نگاهش طوفانی شد و با خشم از میون دندون‌های قفل شده‌اش غرید:
_وقتی صدات می‌کنم مثل آدم باید بگی، بله ارباب، دفعه آخرت باشه مثل بز زل میزنی به من!
با چشم‌های گرد نگاهش کردم، من باید هر روز با این گند اخلاق سر و کله بزنم؟
_نشنیدم؟
گیج نگاهش کردم و گفتم:
_منکه چیزی نگفتم شما بشنوی!
حس کردم لب‌هاش کش اومد و خنده روی صورتش پدیدار شد چند بار پلک زدم.
که فهمیدم توهمی بیش نبود!
_نشنیدم بگی چشم؟
آب دهنم رو با ترس قورت دادم، مثل اینکه شوخی نداشت واقعاً.
_چشم.
نیشخندی زد و گفت:
_چشم ارباب، تکرار کن یاد بگیری!
کلافه پوفی کشیدم و گفتم:
_چشم ارباب.
با رضایت سری تکون داد و گفت:
_دنبالم بیا.
دیدگاه ها (۰)

دلبر کوچولو#PART_18با ژست خاصی یه دستش رو کرد داخل جیبش و را...

دلبر کوچولو#PART_19بی‌حرف پشت سرش راه افتادم.در یکی از اتاق‌...

دلبر کوچولو#PART_16با خارج شدنم نگاهم افتاد به دوتا مرد کت و...

ولبر کوچولو#PART_1۵با خوشحالی ساک لباسام رو گرفتم دستم و اوم...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۵

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط