رمان زندگی به سبک یک برده پارت سوم
رمان زندگی به سبک یک برده پارت سوم
میساکی از اونا فاصله گرفت
فروشنده: (خیلی اروم میگه به طوری که فقط لایتو-سان صداش رو میشنوه)خوب گوش کن...حق اعتراض نداری حالا هر بلایی هم که سرت بیاد....نمی خوام دوباره ریخت نهست رو ببینم و صاحبت رو ارباب صدا میزنی و طبق خواسته هاش عمل میکنی اگه این کار رو نکنی به اعتبار من لطمه میخوره...خوب فهمیدی؟
-ب..بله...
میساکی : تموم نشد؟
فروشنده : بفرمایید این شما و این آجین شما...
میساکی رفت جلوی قفس و با یک خنجر زنجیرای پاش رو باز کردو قلاده رو به گردن لایتو-سان زد و در قفس رو باز کرد
لایتو-سان از قفس بیرون اومد و سرش رو انداخت پایین
میساکی نخ قلاده رو کشید
-زود باش تکون بخور...
-گورل راه بیوفت..
+بله آقا...
از اونجا بیرون اومدن دستای لایتو-سان هنوز با زنجیر بسته است
راه افتادن سمت ماشینش
گورل در رو باز کرد
+بفرمایید....
میساکی سوار شد
میساکی : سوار شو..
لایتو-سان :های...
سوار شدن و ماشین راه افتاد
میساکی روبه روی لایتو-سان بود
میساکی : بیا اینجا..
لایتو-سان بلند شد و کنار میساکی نشست
-دستت
دستش رو اورد جلو
میساکی با یک خنجر زنجیر هاش رو باز کرد واز توی کیفی که کنارش بود یک بلوز و شلوار قهوه ای در اورد
-بگیر..اینا رو بپوش
+چشم..
-همین جا زودی عوضشو کن مگر نه سرما میخوری...حوصله یه ادم مریض رو ندارم
+بله...
لایتو لباسای پاره پوره اش رو در اورد و در حال عوض کردنشون بود
میساکی هم پای راستش و روی پای چپش گذاشته بود و دستش رو کنار گونه اش گذاشت و به کنار پنجره تکیه داده بود و در نهایت آرامش داشت لایتو-سان رو نگاه میکرد
میساکی: (حاضرم شرط ببندم که خیلی وقته چیزی نخوده.خیلی لاغره.ولی صورت جذابی داره..دوس دارم یکم باهاش بازی کنم)
لایتو-سان لباسش رو در اورده بود و میساکی داشت کم کم تحریک میشد.....دندونای نیشش رو نشون داد و به سمت لایتو حمله ور شد.
لایتو-سان روی زمین افتاد و میساکی دندونای نیشش رو تو گردن لایتو-سان فروکرد
لاتیو-سان : (قیافه خیلی مظلومانه ای به خودش گرفته بود و چشاش بسته بود)...ار..باب ؟؟!!
میساکی : صدات در نیاد...
شروع کرد به خوردن خونش
#پارت_سوم#رمان#زندگی_سخت_یک_برده#عاشقان_شیطانی#یائویی#انیمه#فوجوشی
میساکی از اونا فاصله گرفت
فروشنده: (خیلی اروم میگه به طوری که فقط لایتو-سان صداش رو میشنوه)خوب گوش کن...حق اعتراض نداری حالا هر بلایی هم که سرت بیاد....نمی خوام دوباره ریخت نهست رو ببینم و صاحبت رو ارباب صدا میزنی و طبق خواسته هاش عمل میکنی اگه این کار رو نکنی به اعتبار من لطمه میخوره...خوب فهمیدی؟
-ب..بله...
میساکی : تموم نشد؟
فروشنده : بفرمایید این شما و این آجین شما...
میساکی رفت جلوی قفس و با یک خنجر زنجیرای پاش رو باز کردو قلاده رو به گردن لایتو-سان زد و در قفس رو باز کرد
لایتو-سان از قفس بیرون اومد و سرش رو انداخت پایین
میساکی نخ قلاده رو کشید
-زود باش تکون بخور...
-گورل راه بیوفت..
+بله آقا...
از اونجا بیرون اومدن دستای لایتو-سان هنوز با زنجیر بسته است
راه افتادن سمت ماشینش
گورل در رو باز کرد
+بفرمایید....
میساکی سوار شد
میساکی : سوار شو..
لایتو-سان :های...
سوار شدن و ماشین راه افتاد
میساکی روبه روی لایتو-سان بود
میساکی : بیا اینجا..
لایتو-سان بلند شد و کنار میساکی نشست
-دستت
دستش رو اورد جلو
میساکی با یک خنجر زنجیر هاش رو باز کرد واز توی کیفی که کنارش بود یک بلوز و شلوار قهوه ای در اورد
-بگیر..اینا رو بپوش
+چشم..
-همین جا زودی عوضشو کن مگر نه سرما میخوری...حوصله یه ادم مریض رو ندارم
+بله...
لایتو لباسای پاره پوره اش رو در اورد و در حال عوض کردنشون بود
میساکی هم پای راستش و روی پای چپش گذاشته بود و دستش رو کنار گونه اش گذاشت و به کنار پنجره تکیه داده بود و در نهایت آرامش داشت لایتو-سان رو نگاه میکرد
میساکی: (حاضرم شرط ببندم که خیلی وقته چیزی نخوده.خیلی لاغره.ولی صورت جذابی داره..دوس دارم یکم باهاش بازی کنم)
لایتو-سان لباسش رو در اورده بود و میساکی داشت کم کم تحریک میشد.....دندونای نیشش رو نشون داد و به سمت لایتو حمله ور شد.
لایتو-سان روی زمین افتاد و میساکی دندونای نیشش رو تو گردن لایتو-سان فروکرد
لاتیو-سان : (قیافه خیلی مظلومانه ای به خودش گرفته بود و چشاش بسته بود)...ار..باب ؟؟!!
میساکی : صدات در نیاد...
شروع کرد به خوردن خونش
#پارت_سوم#رمان#زندگی_سخت_یک_برده#عاشقان_شیطانی#یائویی#انیمه#فوجوشی
۶.۸k
۲۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.