*love stpry*PT32
^شلام مامانی...
+سلام عشقم خوبی؟
^اله وبم...
+اهان راستی سلام گلوری...
*سلام...
+خوبی هه سو که دیشب اذیت نکرد...؟
*نه نگران نباش خیلی دختر خوبی بود...
+خب خوبه...
-سلام گلوری...
*سلام ...
-بابت دیشب ممنون
$سلام
+یا خدا کجا بودی...
$دم در...
+او خوش اومدی
-ممنون بازم بابت دیشب
$اوک فهمیدیم ...
^مامانی چرا گردنت سیاه شده؟
بعد سوالی که هه سو پرسید هول کردم خیلی حرصی به نامجون نگاه کدم جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم...
+امممممم...هیچی...چیزی نیست فقط دیش پام لیز خورد افتادم زمین برای همین گردنم کبود شده...
^اهان...دلد داشت؟
+یکم ولی الان که خوبم...
-بیا بریم هه سو
^خدافظ
*$خدافظ
نامجون هه سو ر برد گه گلوری گفت
*چیشد یهو خدایا...
+دلیلم منطقی بود دیگه...
$تا حدودی
*خب دیگه با اجازه...
+خدافظ
*$خدافظ
چان و گلوری رفتن منم رفتم توی اتاق و اماده شدم که برم کیلینیک از نامجون و هه سو خدافظی کردم
و رفتم کیلینیک ....
(پرش زمانی...یک ماه بعد))نویسنده قوه ی تخیلش کار نمیکنه پس پرش میزاره داشمین)
امروز تولد نامجونه شب مخواستم براش جشن بگیرم شروع کردم با کمک خدمتکارا شام و تزیینات رو درست کردن...کارا که انجام شد رفتم و اماده شدم هه سو هم رو اماده کردم
چند مین که گذشت زنگ در خورد چان و گلوری بودن در و باز کردم و ازشون دعت کردم بیان تو
ساعت حدودا نه بود الاناست که نامجون برسه چراغارو خاموش کردیم و منتظر بودیم نامجون وارد خونه بشه...صدای کلید اومد وقتی درو باز کرد هممون باهم داد زدیم سورپرایزززز
-هااا....چیشد
+یاا امروز تولدته هاا...
-اهان اصلا یادم نبود
$عا بیا اخه کی تولد خودشو یادش مره
-قبوله معذرت میخوام خوبه
+اهوم
-ممنون بابت سورپرایز
+خواهش میکنم کاری نکردم
^تولدت مبالک بابایی
-ممنونم کوچولووو
*پرش زمانی شب بعد تولد*
وقتی که همه رفتن رو به نامجون گفتم...
+خب هنوز یه سورپرایز دیگه مونده
-هوم چی؟
برگه ی ازمایش رو گرفتم جلوش و گفتم
+سورپرایززززز...داری بابا میشیی
-ا/ت شوخی که نمیکنی باهام دیگه نه؟
+معلومه که نه شوخیم کجا بود
-ممنونم ا/ت...واقعا ممنونم
اومد سمتمو بغلم کرد هه سو هم اومد سمتمونو گفت
^مامانی یعنی من قراره یه خواهر یا داداش دگه داشته باشمم؟
+اهومپ
^هورااااا
.
.
.
اسلاید دوم(لباس ا/ت)
اسلاید سوم(لباس هه سو)
+سلام عشقم خوبی؟
^اله وبم...
+اهان راستی سلام گلوری...
*سلام...
+خوبی هه سو که دیشب اذیت نکرد...؟
*نه نگران نباش خیلی دختر خوبی بود...
+خب خوبه...
-سلام گلوری...
*سلام ...
-بابت دیشب ممنون
$سلام
+یا خدا کجا بودی...
$دم در...
+او خوش اومدی
-ممنون بازم بابت دیشب
$اوک فهمیدیم ...
^مامانی چرا گردنت سیاه شده؟
بعد سوالی که هه سو پرسید هول کردم خیلی حرصی به نامجون نگاه کدم جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم...
+امممممم...هیچی...چیزی نیست فقط دیش پام لیز خورد افتادم زمین برای همین گردنم کبود شده...
^اهان...دلد داشت؟
+یکم ولی الان که خوبم...
-بیا بریم هه سو
^خدافظ
*$خدافظ
نامجون هه سو ر برد گه گلوری گفت
*چیشد یهو خدایا...
+دلیلم منطقی بود دیگه...
$تا حدودی
*خب دیگه با اجازه...
+خدافظ
*$خدافظ
چان و گلوری رفتن منم رفتم توی اتاق و اماده شدم که برم کیلینیک از نامجون و هه سو خدافظی کردم
و رفتم کیلینیک ....
(پرش زمانی...یک ماه بعد))نویسنده قوه ی تخیلش کار نمیکنه پس پرش میزاره داشمین)
امروز تولد نامجونه شب مخواستم براش جشن بگیرم شروع کردم با کمک خدمتکارا شام و تزیینات رو درست کردن...کارا که انجام شد رفتم و اماده شدم هه سو هم رو اماده کردم
چند مین که گذشت زنگ در خورد چان و گلوری بودن در و باز کردم و ازشون دعت کردم بیان تو
ساعت حدودا نه بود الاناست که نامجون برسه چراغارو خاموش کردیم و منتظر بودیم نامجون وارد خونه بشه...صدای کلید اومد وقتی درو باز کرد هممون باهم داد زدیم سورپرایزززز
-هااا....چیشد
+یاا امروز تولدته هاا...
-اهان اصلا یادم نبود
$عا بیا اخه کی تولد خودشو یادش مره
-قبوله معذرت میخوام خوبه
+اهوم
-ممنون بابت سورپرایز
+خواهش میکنم کاری نکردم
^تولدت مبالک بابایی
-ممنونم کوچولووو
*پرش زمانی شب بعد تولد*
وقتی که همه رفتن رو به نامجون گفتم...
+خب هنوز یه سورپرایز دیگه مونده
-هوم چی؟
برگه ی ازمایش رو گرفتم جلوش و گفتم
+سورپرایززززز...داری بابا میشیی
-ا/ت شوخی که نمیکنی باهام دیگه نه؟
+معلومه که نه شوخیم کجا بود
-ممنونم ا/ت...واقعا ممنونم
اومد سمتمو بغلم کرد هه سو هم اومد سمتمونو گفت
^مامانی یعنی من قراره یه خواهر یا داداش دگه داشته باشمم؟
+اهومپ
^هورااااا
.
.
.
اسلاید دوم(لباس ا/ت)
اسلاید سوم(لباس هه سو)
۵.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.