نامه خداحافظی سرا

نامهٔ خداحافظیِ سرا
(روی پوستی از برگ‌های طلاییِ بهشت، با خونِ خودم نوشته شد بود)نامه خداحافظیم
"به کیونگ، میهو، و هانولِ عزیز...
اگر این را می‌خوانید، یعنی من رفته‌ام. نه از ترس، نه از ضعف... فقط به این خاطر که هفت دشمنِ من شما را تهدید می‌کنند.
اولی: اربابِ زخم‌ها... کسی که درد را مثل عطر می‌فروشد.
آخری: سایهٔ خودِ من... که از ترس‌هایم متولد شد.
من می‌روم تا ریشه‌شان را بسوزانم. شاید برگردم، شاید نه. ولی قول می‌دهم هیچ کدام دیگر به شما نگاه هم نکنند.دیگه طاقت دیدن صدمه هایی که بهتون به خاطر من وارد میشه رو ندارم
...به خاطر من گریه نکنید.
"سفرِ تنهاییِ"
کیونگ نامه را ‌خواند و اولین بار در عمرش اشک می‌ریزد. میهو نامه را ‌قاپید و هانول با چشمانی گرد شده فریاد زد: "باید بریم دنبالش! الان!"
اما وقتی به اولین مقصد ‌رسیدند، فقط تکه‌های بالِ شکستهٔ من را روی زمین دیدند که خون از آن‌ها چکه کرده
میهو تکه‌ها را برداشت و ناگهان خاطره‌ای مثل رعدوبرق به ذهنش زد:
در حالی که چهار شمشیر در پشتم فرورفته، با آخرین نیرو گردنی از دشمن اول را برید.
زمزمه‌اش را می‌شنوند: "این... برای کیونگ بود."
در مقصد دوم: جسد دشمن دوم را دیدند که سرش در دستانِ مجسمه‌ای از یخ گیر کرده. روی زمین با خون نوشته شده: "میهو... قول دادم دیگه گریه نکنی."
هانول با لرز می‌گوید: "این یکی رو با دندان کشته! چطور ممکنه؟!"
در مقصد پنجم: دشمن زنده‌زنده در تارهای عنکبوتِ نورانی گیر افتاده. جیغ می‌زند: "ملکه... اون داره منو از درون ..."قبل از تمام شدن حرفش، منفجر شد.
صحنهٔ پایانی (سرا در آستانهٔ مرگ)
آن‌ها بلاخره منو در تالارِ آخر پیدا کردند:
بدنم مثل عروسکی پارچه‌ای روی زمین پخش شده بود. چهار بالم کاملاً کنده شده و تنها نیمی از قلب نورانی‌ام می‌تپد.
دشمن هفتم (سایهٔ خودم) دورم ‌چرخید و ‌خندید: "دیدید؟ ملکهٔ شما هم می‌میره مثل بقیه!"
کیونگ بدون فکر خود را به سایه ‌زد و با مشت‌های لخت شروع به کوبیدن کرد:"برگرد! برگرد تو همون جهنم که ازش اومدی!"
با آخرین نیرو دستم را بلند کردم و سایه را در آغوش گرفتم: "من... ترس‌هام.. رو می‌پذیرم. (سایه جیغ زد و ذوب شد) حالا تو هم باید بری."
دیدگاه ها (۱)

"آغاز جدید"کیونگ روی زانوهایش ‌افتادودستان لرزانش رادور صورت...

"صحنهٔ طلوعِ دوباره"در چهل‌ویکمین روز، ناگهان تاجِ شکستم از ...

"کشف افسانهٔ قدیمی"در طومارهای کهن بهشت متوجه شدم:فرشتهٔ قات...

ظهور فرشتهٔ قاتل:ناگهان فرشته‌ای با بال‌های سیاه از آسمان فر...

"معشوقه جدید"هانول ومیهو کنارنهرآب نشستند. او دستش را در آب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط