پارت ۹۱

جونگ‌کوک یهویی پرید بالا، ات رو محکم بغل کرد. خون از رونش می‌ریخت، لباسش خیسِ خیس شده بود. جونگ‌سو هول‌هولکی دوید سمت ماشین و نشست جلو. هی گریه می‌کرد و می‌گفت:
– «خدایا… خدایا کمکمون کن…»

تهیونگم بدون یه کلمه رفت پشت فرمون، سریع ماشینو روشن کرد.

جونگ‌کوک با عجله سوار شد، ات رو گذاشت رو پاش. دستاش می‌لرزید، سر ات رو نوازش می‌کرد، هی خم می‌شد نزدیک گوشش و با صدای گرفته می‌گفت:
– «چشاتو باز کن… ات… می‌شنوی منو؟ خواهش می‌کنم بیدار شو…»

ولی ات تکون نمی‌خورد. نفساش بریده‌ بریده بود.

ماشین با سرعت وحشتناک رسید دم بیمارستان. هنوز درست نایستاده بود، جونگ‌کوک درو باز کرد، پرید پایین و ات رو بغل کرد. پرستارا دویدن سمتش، برانکارد آوردن. جونگ‌کوک با چشمای پر از خون‌مردگی گذاشتش روش.

– «زود باشید، خونریزی داره!»

پرستارا سریع ات رو بردن سمت اتاق عمل.

جونگ‌کوک دم در نشست. نفساش سنگین بود، دستاشو برد توی موهاش، سرشو گرفته بود. جونگ‌سو کنارش زد زیر گریه، تهیونگ رفت با دکترا صحبت کنه.

جونگ‌کوک طاقت نداشت. پرید دوباره ایستاد، شروع کرد راه رفتن. قدم‌هاش بی‌قرار بود. صورتش سفیدِ سفید شده بود، نفساش تند.

یهو دنیا دور سرش چرخید. چشمش سیاهی رفت، دستشو به دیوار گرفت، ولی یه لحظه بعد با صدای محکم خورد زمین.

– «جونگ‌کووووک!»

جیغ جونگ‌سو کل سالن رو پر کرد. دوید سمتش، صورتشو گرفت تو دستاش، صداش می‌لرزید:
– «نه… تو رو خدا… یکی کمک کنه!»

پرستارا دویدن. یکی نبضشو گرفت و داد زد:
– «سریع یه تخت بیارید! فشارش افتاده!»

جونگ‌سو گریه می‌کرد، هی اسمشو صدا می‌زد. پرستارا جونگ‌کوک رو گذاشتن رو تخت و بردنش تو.

حالا هر دوتاشون… پشت درای بسته بودن.
دیدگاه ها (۰)

پارت ۹۲

پارت ۹۳

پارت ۹۰

پارت ۸۹

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟔ات با گونه‌های سرخ و نفس‌های...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟏ات خشکش زده بود. نمی‌دونست ب...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟒ات رو تخت نشسته بود، نفس‌هاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط