ززخم کهنه

ززخم کهنه
پارت ۴۲


پس عدد ثابت رو میبری اونطرف و وقتی معادله دو مجهولی تشکیل شد از فرمول حلش می کنی درسته ؟ جمله ی آخر رو گفت و به نیمرخ دختری که با دقت به صفحه خیره مونده بود نگاه کرد . سومین سر تکون داد و تهیونگ گفت : خب حالا حلش کن ! می کنه سومین مشغول شد و تهیونگ که دید داره درست حل سر تکون داد. واقعا تدریس عالیش بود که باعث میشد سومین اینطوری یاد بگیره ! سومین برگشت و نگاهش کرد . تهیونگ پشت چشمی نازک کرد : بعدی رو هم حل کن ! لبخندی تحویلش داد و به حل کردن ادامه داد. سومین بچهی باهوشی بود هیچوقت جزو نفرات اول کلاس نبود ولی با اینکه هیچ کتاب کمک درسی و کلاسی توی زندگیش نرفته بود فقط با یه مدرسهی معمولی در ساش رو خوب یاد میگرفت. داشت معادلهی سوم رو حل میکرد و حس میکرد دیگه واقعا یادش گرفته که صدای تهیونگ بلند شد پدرم میخواد من MBA بخونم! چشمهای سومین با تعجب و گردتر از قبل از روی صفحه بلند شد و نگاهش کرد : MBA چیه ؟ تهیونگ خندید ، فکر نمیکرد جواب جمله ی غمگینش همچین چیزی باشه: احمق جون یعنی بیزنس و اینا! سومین سر تکون داد : تو دوست نداری؟ من متنفرم از کارایی که اون میکنه و میخواد منم راهشو ادامه بدم. سومین بهش خیره مونده بود پسر جوان یکدفعه خیلی درمونده بنظر میرسید. نمی دونست چرا یکدفعه داره باهاش راجع به مسائل شخصیش صحبت می کنه چون دفعات قبل اصلا علاقه ای نشون
شخصیش صحبت میکنه چون دفعات قبل اصلا علاقه ای نشون که نداده بود ولی هر چی بود سومین دلش میخواست امن بنظر برسه برای همین اول سکوت کرد و بعد گفت : خودت چی دوست داری ؟ نگاه تهیونگ اومد روش. سومین اول حس کرد حرف اشتباهی زده اما بالآخره تهیونگ :گفت من دوست دارم جراح شم سومین لبخند زد: دکتری ؟ بهش میگفت پزشکی دوست عزیز سومین سر تکون داد این خیلی خوبه که ولی اونطوری نمیتونم راهشو ادامه بدم. پس از نظر اون خوب نیست ! سومین لبهاشو روی هم کشید و باز سکوت کرد تا تهیونگ اگه حرفی داره ادامه بده واقعا دوست نداشت پر حرف و فضول بنظر برسه. چند لحظه يهم نگاه کردند و تهیونگ گفت: اصلا مهمه که من چی دوست دارم؟ چشمهای سومین درشت شد فقط مهمه که تو چی دوست داری! مگه چیز دیگه ای هم مهم هست؟ تهیونگ لبهاشو روی هم فشار داد. خیلی آهسته و بغض دار گفت سومین بهرحال شنید اولین باره که همچین چیزی رو میشنوم! اما لبهای سومین آویزون شد حس میکرد خیلی شبیه همن. تهیونگ اسیر بود و سومین فقیر!!! تهیونگ پورخند رد ما همیشه دعوا میکنیم دیکه بچه ی تو
تهیونگ پوزخند زد ما همیشه دعوا میکنیم . من دیگه بچهی تو سری خور نیستم که همش بگم !چشم اونم نمیخواد قبول کنه ! آهسته سومين سر تکون داد. تهیونگ ادامه نداد و فقط به زمین خیره شد.
دیدگاه ها (۱)

زخم کهنه پارت ۴۳ و نگاهش کرد. دخترک داشت شونهش رو ناز میکرد ...

زخم کهنه پارت ۴۴ خبراييه ! _نخیرم ! _چرا هم ! بکهیون مثل خود...

شما نه لایک میکنید نه حمایت پس منم دیگه این فیک رو ادامه ن...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۱۰۶ (。☬⁠。⁠)⁩دخت...

زخم کهنه پارت ۳۸ می زد. چند لحظه به هم خیره موندن و تهیونگ ...

زخم کهنه پارت ۳۹ نمیتونم راهشو ادامه بدم. پس از نظر اون خوب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط