خیانت
#خیانت
#pt16
م.ک:دختره خیره سر این چه غلطی بود کردی
+کار خاصی نکردم فقط بهش درس دادم تا فکر نکنه هر گ.هی دلش میخواد بخوره
ب.ک:کوک تو که نمیتونی وارث بیاری...
_آره کارینا بچه دار نمیشه و هیچ کودوممون نمیتونیم پدر بشیم
ب.ک:حالا که اینطور شد باید فرد دیگه ای بچه بیاره عروسی که توان بچه دار شدن نداشته باشه نمیخوام
_بابا(عربدع)شما دیگه چرا ازم میخواید دوباره ازدواج کنم
ب.ک:آره ازت میخوام
کارینا از بغل کوک در اومد و کفشاشو برداشت و از عمارت زد بیرون تویه خیابونا میدویید و گریه میکرد نمیدونست کجا میره فقط میرفت مهم نبود چند نفر دارن واسش بوق میزنن تا اتفاقی براش میوفته داشت از خیابون رد میشد نور ماشین خورد به چشمم که موچ دستش محکم کشیده شد و هردو افتادن کنار
کارینا تو بغل کوک بی حال افتاد
_داری چه غلطی میکنی(عربده)اگه اون ماشین بهت میخورد من چجوری باید زندگی میکردم ها؟
+نشنیدی بابات چی گفت؟
_نمیزارم نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته
کوک لبایه کارینا رو محکم بوسید فکر میکنید کوک میتونه کاری انجام بده؟
......
همه چی به هم ریخته بود همه خانواده میخواستن کوک دوباره ازدواج کنه و بچه بیاره اونم میخواستن سانا رو بهش بندازن کارینا تو اتاقش بود و درم بسته بود دلش نمیخواست با کوک حرف بزنه
_کارینام
+برو کوک برو هرکاری میخوای بکن من لیاقت تو رو ندارم توهم مثل اونا پشتمو خالی میکنی
کوک دستشو رو در گذاشت
_کارینا اینجوری نکن عزیزم
+واسه منم راحت نیست یکی دیگه بیاد تو زندگیمون اما بابات مثل اینکه خیلی حساسه نمیخوام موقعیتت به خطر بیوفته
دیگه صدایی نیومد و کارینا همونجا خوابید
دقیقا بعد این اتفاق سانا با پرویی تمام وسایلشو آورد تو خونه کوک تا روز عروسی کارینا از اتاقش بیرون نیومد حتی نمیخواست حاضر بشه کارینا باید برگه ای رو امضا میکرد واسه رضایت اونو با تردید امضاش کرد ودوباره رفت
_من عروسی نمیخوام همینجوری باشه بهتره
م.ک:یعنی چی کوک نمیخوای واسه زنت عروسی بگیری
_نه همه این آتیشا از گور تو بلند میشه(داد)
م.ک:پسرم من صلاحتو میخوام
کوک خنده هیستریکی کرد
_لطفا دیگه صلاح منو نخوا
م.ک:ولی من میدونم سانا دختر خوبیه
_هرچی باشه انتخاب من همونه
#pt16
م.ک:دختره خیره سر این چه غلطی بود کردی
+کار خاصی نکردم فقط بهش درس دادم تا فکر نکنه هر گ.هی دلش میخواد بخوره
ب.ک:کوک تو که نمیتونی وارث بیاری...
_آره کارینا بچه دار نمیشه و هیچ کودوممون نمیتونیم پدر بشیم
ب.ک:حالا که اینطور شد باید فرد دیگه ای بچه بیاره عروسی که توان بچه دار شدن نداشته باشه نمیخوام
_بابا(عربدع)شما دیگه چرا ازم میخواید دوباره ازدواج کنم
ب.ک:آره ازت میخوام
کارینا از بغل کوک در اومد و کفشاشو برداشت و از عمارت زد بیرون تویه خیابونا میدویید و گریه میکرد نمیدونست کجا میره فقط میرفت مهم نبود چند نفر دارن واسش بوق میزنن تا اتفاقی براش میوفته داشت از خیابون رد میشد نور ماشین خورد به چشمم که موچ دستش محکم کشیده شد و هردو افتادن کنار
کارینا تو بغل کوک بی حال افتاد
_داری چه غلطی میکنی(عربده)اگه اون ماشین بهت میخورد من چجوری باید زندگی میکردم ها؟
+نشنیدی بابات چی گفت؟
_نمیزارم نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته
کوک لبایه کارینا رو محکم بوسید فکر میکنید کوک میتونه کاری انجام بده؟
......
همه چی به هم ریخته بود همه خانواده میخواستن کوک دوباره ازدواج کنه و بچه بیاره اونم میخواستن سانا رو بهش بندازن کارینا تو اتاقش بود و درم بسته بود دلش نمیخواست با کوک حرف بزنه
_کارینام
+برو کوک برو هرکاری میخوای بکن من لیاقت تو رو ندارم توهم مثل اونا پشتمو خالی میکنی
کوک دستشو رو در گذاشت
_کارینا اینجوری نکن عزیزم
+واسه منم راحت نیست یکی دیگه بیاد تو زندگیمون اما بابات مثل اینکه خیلی حساسه نمیخوام موقعیتت به خطر بیوفته
دیگه صدایی نیومد و کارینا همونجا خوابید
دقیقا بعد این اتفاق سانا با پرویی تمام وسایلشو آورد تو خونه کوک تا روز عروسی کارینا از اتاقش بیرون نیومد حتی نمیخواست حاضر بشه کارینا باید برگه ای رو امضا میکرد واسه رضایت اونو با تردید امضاش کرد ودوباره رفت
_من عروسی نمیخوام همینجوری باشه بهتره
م.ک:یعنی چی کوک نمیخوای واسه زنت عروسی بگیری
_نه همه این آتیشا از گور تو بلند میشه(داد)
م.ک:پسرم من صلاحتو میخوام
کوک خنده هیستریکی کرد
_لطفا دیگه صلاح منو نخوا
م.ک:ولی من میدونم سانا دختر خوبیه
_هرچی باشه انتخاب من همونه
۱۰.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.