«چند پارتی از جین»
«چند پارتی از جین»
«ازدواج اجباری.....»
«درخواستی»
پارت: 5
سوار ماشین شدیم که یهو جین گفت..
جین: نظرت چیه بریم رستوران و یه چیزی بخوریم
میا: یوهووو بزن بریم....
میا ویو: با جین رفتیم به سمت رستوران...
بعد از 10 دقیقه رسیدیم
روی میز شماره ی 3 نشستیم
جین: چی سفارش میدی؟
میا: عاممم.. من نودل میخام
جین: نودل؟ چیز دیگع ای نمیخای؟
میا: نه همین خوبع
جین: باشه... گارسون.
گارسون: بله بفرمایید
جین: دو تا نودل میخایم...
گارسون: چشم...
میا ویو: بعد از چند دقیقه سفارشمون رو اوردن و خوردیمو... رفتیم به سمت خونه... تقریبا ساعت 5 بود...
رسیدیم خونع زنگ در رو زدم و مامانم در رو باز کرد...
مامان میا: خوش اومدین.. تموم خریذ هاتون رو کردین...
میا: ارع مامان... حالا بیایم داخل..
مامان میا: بفرمایید(خنده)
میا ویو: خیلی خسته بودم و برای همین رفتم طبقه ی بالا تو اتاقم... رو تخت ولو شدم و سریع خوابم برد...
چند روز بعد
میا ویو: فردا عروسیه منو جین هست.. توی این چند روز منو جین مثل.یک دوست با همدیگه صمیمی شدیم... فک میکنم که عاشق جین شده باشم... اما اون منو دوست نداره..
جین ویو: توی چند روز... یه حس هایی به میا پیدا کرده بودم... وقتی پیش میا هستم احساس ارامش میکنم... فک کنم عاشق میا شده ام... ولی این حس یک طرفع است... چون میا منو دوست نداره...
میا: حصلم سر رفته بود برای همین رفتم توی حیاط تا یکم هوا بخورم...
خیلی هوا خوب بود... روی تاب نشستم و داشتم اروم اروم تاب میخوردم و توی افکارم غرق بودم...
جین ویو: رفتم توی حیاط تا یکم هوا بخورم که دیدم میا روی تاب نشسته و مث بچه ها به یه جا زل زده و داره اروم تاب میخوره... اخخ قلبم با این صحنه ذوب شد.. خیلی. کیوت شده بود...
اروم اروم رفتم سمت میا که متوجه من نشه و رفتم پشت سرش.. و دستامو دور میا حلقه کردم...
میا ویو: حواسم به دور و اطرافم نبود که یهو دستی دورم حلقه شد خیلی ترسیده بودم.. که برگشتم دیدم جینه
میا: هوفف ترسوندیم...
جین:(خنده)
میا: چرا میخندی؟(کیوت و عصبی)
جین: وقتی ترسیدی... خیلی کیوت شده بودی(خنده)
میا: یاااا
جین: باشه باشه
میا: دستتو بردار....
جین: نوچ
میا: جین دستشو دورم محکم کرده بود... ولی حس خوبی بهم میداد...
که یهووو....
خماریییی
حمایت کنید
شرط:
20 لایک
20 کامنت
نظرتون رو حتما درباره ی (چند پارتی) بگید
«ازدواج اجباری.....»
«درخواستی»
پارت: 5
سوار ماشین شدیم که یهو جین گفت..
جین: نظرت چیه بریم رستوران و یه چیزی بخوریم
میا: یوهووو بزن بریم....
میا ویو: با جین رفتیم به سمت رستوران...
بعد از 10 دقیقه رسیدیم
روی میز شماره ی 3 نشستیم
جین: چی سفارش میدی؟
میا: عاممم.. من نودل میخام
جین: نودل؟ چیز دیگع ای نمیخای؟
میا: نه همین خوبع
جین: باشه... گارسون.
گارسون: بله بفرمایید
جین: دو تا نودل میخایم...
گارسون: چشم...
میا ویو: بعد از چند دقیقه سفارشمون رو اوردن و خوردیمو... رفتیم به سمت خونه... تقریبا ساعت 5 بود...
رسیدیم خونع زنگ در رو زدم و مامانم در رو باز کرد...
مامان میا: خوش اومدین.. تموم خریذ هاتون رو کردین...
میا: ارع مامان... حالا بیایم داخل..
مامان میا: بفرمایید(خنده)
میا ویو: خیلی خسته بودم و برای همین رفتم طبقه ی بالا تو اتاقم... رو تخت ولو شدم و سریع خوابم برد...
چند روز بعد
میا ویو: فردا عروسیه منو جین هست.. توی این چند روز منو جین مثل.یک دوست با همدیگه صمیمی شدیم... فک میکنم که عاشق جین شده باشم... اما اون منو دوست نداره..
جین ویو: توی چند روز... یه حس هایی به میا پیدا کرده بودم... وقتی پیش میا هستم احساس ارامش میکنم... فک کنم عاشق میا شده ام... ولی این حس یک طرفع است... چون میا منو دوست نداره...
میا: حصلم سر رفته بود برای همین رفتم توی حیاط تا یکم هوا بخورم...
خیلی هوا خوب بود... روی تاب نشستم و داشتم اروم اروم تاب میخوردم و توی افکارم غرق بودم...
جین ویو: رفتم توی حیاط تا یکم هوا بخورم که دیدم میا روی تاب نشسته و مث بچه ها به یه جا زل زده و داره اروم تاب میخوره... اخخ قلبم با این صحنه ذوب شد.. خیلی. کیوت شده بود...
اروم اروم رفتم سمت میا که متوجه من نشه و رفتم پشت سرش.. و دستامو دور میا حلقه کردم...
میا ویو: حواسم به دور و اطرافم نبود که یهو دستی دورم حلقه شد خیلی ترسیده بودم.. که برگشتم دیدم جینه
میا: هوفف ترسوندیم...
جین:(خنده)
میا: چرا میخندی؟(کیوت و عصبی)
جین: وقتی ترسیدی... خیلی کیوت شده بودی(خنده)
میا: یاااا
جین: باشه باشه
میا: دستتو بردار....
جین: نوچ
میا: جین دستشو دورم محکم کرده بود... ولی حس خوبی بهم میداد...
که یهووو....
خماریییی
حمایت کنید
شرط:
20 لایک
20 کامنت
نظرتون رو حتما درباره ی (چند پارتی) بگید
۱۳.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.