رفتم کنارشون سلام کردم که با خوش رویی جوابم سلامم رو دادن
رفتم کنارشون سلام کردم که با خوشرویی جوابم سلامم رو دادند
پری_ساحل شنیدی میگن قراره جای استاد احمدی یه استاد جوون که تازه از خارج اومده بیاد
ثنا _ اگه استاد فردا بره چهارشنبه با اون کلاس داریم
من_خب به من چه
ثنا_خره میگن خوشگله همه دخترا تو کف شن
من_ما اومدیم اینجا درس بخونیم یا شوهر کنیم انقدر میگید خوشگله
با این حرفم پنچر شون کردم
رفتم تو کلاس دلم یکم شیطنت میخواست و کسی جز علیرضا بدبخت پیدا نکردم واسه ریختن کرم
علیرضا رو کتاباش خیلی حساسه(خیلی بیشتر از خیلی) و این بهترین سوژه واسه منه
با چشم دنبالش گشتم پیش کیارش نشسته بود
ای خدا یعنی میشه من جایی برم و این کیا نباشه
منم رفتم کنارش نشستم
کتاب شو گرفتم با مدادی که کوچولو شده بود یواشکی نقاشی شو کشیدم و چندتا امضا و شکلک هم کشیدم و کتابشو گذاشتم سرجاش
درست سرجام نشستم تا استاد بیاد استاد اومد.. زیر چشمی نگاهش میکردم تا که رسید به اون صفحه گاوم زایید فهمید کار منه اکثر کتابا و جزوه هاش به لطف من خط خطی بود این عادتو تز بچگی داشتم همیشه برای در اوردم حرصش به وسایلاش دست میزدم.
با چشماش برام خط و نشون میکشید
استاد داشت درس میداد ولی بازم کیارش حواسش به من بود پوف من اخر از دست این خودمو دار میزنم اعصاب نزاشته برام
استاد بهش گفت بیا اون چیزی که تدریس کردمو کنفرانس کن
خخخ هیچی بلد نبود اخه کی میگه زل بزنی به من که وقتی استاد ازت پرسید بلد نباشی
اون روز به سرعت برق و باد گذشت و امروز اخرین روزی بود که استاد احمدی رو میبینیم
نفس مو دادم بیرون و یه بار دیگه به آینه نگاه کردم کیف مو برداشتم و رفتم پایین امروز سپهر زود تر رفته بود
صبحانه خوردمو سوار ماشین شدم و رفتم سر کلاس
استاد اومد و اخرین تدریسش رو کرد و در اخر گفت_بچهها از اینکه در کنار دانشجو هایی خوب و شوخ طبعی مثل شما بودم خیلی خوشحال بودم امیدوارم موفق باشید و به کیارش گفت بیشتر درس بخونه و حواسش پی دخترا نره با این حرفش کل کلاس رفت رو هوا خداحافظی کرد و رفت همه مون پکر بودیم استاد احمدی یکی از بهترین استادا بود و سعی میکرد با شوخ طبعی با بچه ها رفتار کنه و همین باعث محبوبیت زیادش بین دانشجو ها بود
سه شنبه کلاس نداشتم رفتم پاسگاه اونجا هم خبری نبود
امروز اصلا حال نداشتم رفتم اپارتمان عمو سعید که یکی از واحدا رو برای تولدم بهم کادو داده بود
درشو با کلید باز کردم و رفتم تو اتاقم یه دوش چند دقیقه ای گرفتم و خودمو پرت کردم رو تخت خوابمم نمیبرد یاد فردا افتادم هم امتحان داشتم هم استاد جدید میومد چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که استاد احمدی رفت (خب خره همین دیروز بود)
نشستم و موهامو خشک کردم کتابم رو برداشتم خوندم
پری_ساحل شنیدی میگن قراره جای استاد احمدی یه استاد جوون که تازه از خارج اومده بیاد
ثنا _ اگه استاد فردا بره چهارشنبه با اون کلاس داریم
من_خب به من چه
ثنا_خره میگن خوشگله همه دخترا تو کف شن
من_ما اومدیم اینجا درس بخونیم یا شوهر کنیم انقدر میگید خوشگله
با این حرفم پنچر شون کردم
رفتم تو کلاس دلم یکم شیطنت میخواست و کسی جز علیرضا بدبخت پیدا نکردم واسه ریختن کرم
علیرضا رو کتاباش خیلی حساسه(خیلی بیشتر از خیلی) و این بهترین سوژه واسه منه
با چشم دنبالش گشتم پیش کیارش نشسته بود
ای خدا یعنی میشه من جایی برم و این کیا نباشه
منم رفتم کنارش نشستم
کتاب شو گرفتم با مدادی که کوچولو شده بود یواشکی نقاشی شو کشیدم و چندتا امضا و شکلک هم کشیدم و کتابشو گذاشتم سرجاش
درست سرجام نشستم تا استاد بیاد استاد اومد.. زیر چشمی نگاهش میکردم تا که رسید به اون صفحه گاوم زایید فهمید کار منه اکثر کتابا و جزوه هاش به لطف من خط خطی بود این عادتو تز بچگی داشتم همیشه برای در اوردم حرصش به وسایلاش دست میزدم.
با چشماش برام خط و نشون میکشید
استاد داشت درس میداد ولی بازم کیارش حواسش به من بود پوف من اخر از دست این خودمو دار میزنم اعصاب نزاشته برام
استاد بهش گفت بیا اون چیزی که تدریس کردمو کنفرانس کن
خخخ هیچی بلد نبود اخه کی میگه زل بزنی به من که وقتی استاد ازت پرسید بلد نباشی
اون روز به سرعت برق و باد گذشت و امروز اخرین روزی بود که استاد احمدی رو میبینیم
نفس مو دادم بیرون و یه بار دیگه به آینه نگاه کردم کیف مو برداشتم و رفتم پایین امروز سپهر زود تر رفته بود
صبحانه خوردمو سوار ماشین شدم و رفتم سر کلاس
استاد اومد و اخرین تدریسش رو کرد و در اخر گفت_بچهها از اینکه در کنار دانشجو هایی خوب و شوخ طبعی مثل شما بودم خیلی خوشحال بودم امیدوارم موفق باشید و به کیارش گفت بیشتر درس بخونه و حواسش پی دخترا نره با این حرفش کل کلاس رفت رو هوا خداحافظی کرد و رفت همه مون پکر بودیم استاد احمدی یکی از بهترین استادا بود و سعی میکرد با شوخ طبعی با بچه ها رفتار کنه و همین باعث محبوبیت زیادش بین دانشجو ها بود
سه شنبه کلاس نداشتم رفتم پاسگاه اونجا هم خبری نبود
امروز اصلا حال نداشتم رفتم اپارتمان عمو سعید که یکی از واحدا رو برای تولدم بهم کادو داده بود
درشو با کلید باز کردم و رفتم تو اتاقم یه دوش چند دقیقه ای گرفتم و خودمو پرت کردم رو تخت خوابمم نمیبرد یاد فردا افتادم هم امتحان داشتم هم استاد جدید میومد چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که استاد احمدی رفت (خب خره همین دیروز بود)
نشستم و موهامو خشک کردم کتابم رو برداشتم خوندم
۴.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.